تو
باید خیلی زیبا باشی
که با وجود تو
یوسف به همۀ زیبا رویان بی اعتنا شد
برای خدای یوسف
من نیز گریه کردم
یُسَبِحُ لهُ ما فِی السَمواتِ وَالأَرض
هو
تو
باید خیلی زیبا باشی
که با وجود تو
یوسف به همۀ زیبا رویان بی اعتنا شد
برای خدای یوسف
من نیز گریه کردم
یُسَبِحُ لهُ ما فِی السَمواتِ وَالأَرض
هو
اگر آنان قصد تلاش و جهاد داشتند درست برای آن مهیا میشدند پس خداوند هم توفیق جهاد را از آنان گرفت به آنان گفته شد بنشینید با خانه نشینان
آفتاب خاطره گرم است هر چند که آن روز بر فراز آن قله های پربرف همه چیز یخ زده بود.شهید ابوالقاسم بوذری آن روزها هنوز به عالم قدس پرنکشیده بود و حجاب جسم خاکی اش روح شهید وشاهد او را از چشم ما پنهان می داشت.رزمندگان از آخرین پایگاهی که در این سوی مرز قرار دارد آذوقه میگیرند تا به پایگاه بعدی بروند،کشمش و آب نبات و شکلات.
رزمنده ها از زیر قرآن رد میشوند و به سوی قلۀ بعدی می روند.
اکر شیطان بخواهد ما را از ابهامی که چون مهی غلیظ راه فردای ما را در خود پوشانده است بترساند، ما خود را به پناه قرآن میسپاریم و میگذریم.
چون بود اصل گوهری قابل تربیت را درو اثر باشد
هیچ صیقل نکو نداند کرد آهنی را که بد گهر باشد
سگ به دریای هفتگانه مشوی که چو تر شد پلیدتر باشد
شیخ اجل
هر که در خردیش ادب نکنند در بزرگی فلاح ازو برخاست
چوب تر را چنان که خواهی پیچ نشود خشک جز به آتش راست
یدبر الأمر من السماء الی الأرض سوره سجده آیه 5
او امر عالم را بنظام احسن و کامل از آسمان تا زمین تدبیر میکند
اصولا انقلاب سه چهره دارد
اول تغییر سلطۀ سیاسی ونظامی مملکت است
چهرۀ دوم تغییر سیستم ونظام کشور
چهرۀ سوم انقلاب تغییر وتحول قلبی و روحی در انسان هاست
اگر عده ای فکر کنند که فقطبا تغییر و تحول ظاهری با پول زیاد تر دادن به کارگران با کشیدن راه و جاده در دهات و شهرستانها با زدن چاه های آب در اینجا و آنجا با تغییر ظاهری ساختمانها یا حتی تغییر ظاهری زنها وغیره می توانند انقلاب را به پیروزی برسانند دراشتباهند
بزرگترین اصل اساسی انقلاب که همین چهرۀ سوم است تغییر وتحول درونی در انسانهاست
همچنان که می خواهیم طاغوت را به زیر بکشیم همچنان که می خواهیم نظام وسیستم را تغییر و تحول دهیم
انسان ها نیز در درون، روح خود را باید تغییردهند
والشمس تجری لمستقر لها خورشید در مسیر خاص خود در حرکت است
چرا اینقدرصورتت برایم آشناست
نگاهت میکنم
چقدر چشمانت مهربان است
مهربانی ات برایم آشناست
دلم از دوری ات میگیرد
نوای ناب عدالتت چه آشناست
رد پاهایت مانده بر ساحل انقلاب کسی پا روی آن نگذاشته
این غربتت چه آشناست
حق گو حق جو حق خواه
بی هوا بی هوس بی صدا جنگیدی با پلیدی وسیاهی ها
رفتی به دیار آلاله ها آن رفتن و شهادتت چه آشناست
مرهم دل دردمندان
همنوای بینوایان
چرا اینقدر صورتت آشناست
شاید که آیینۀ لطف خداست
شاید شبیه مهربانی مولاست
آری ای رجایی شهادتت شبیه شهادت مولاست
چرا صورتت اینقدر آشناست
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
حقیقتا بوی بهشت را استشمام کردم یاد زمین صبحگاه دو کوهه و آن شبها و صبحهای
طلایی افتادم باید ببینی قابل وصف نیست ، اما آنچه مرا واداشت تا شروع به نوشتن
کنم دستنوشته های بهشتی عا شقان سید بود که دور تا دور عکسش نوشته بودند:
- همزاد کویرم تب باران دارم در سینه دلی شکسته پنهان دارم
در دفتر خاطرات من بنویسید من هر چه که دارم از شهیدان دارم
- دوستت دارم..... همتونو دوست دارم
-عزیزم فدای صدای گوش نوازت
-تا انقلاب حضرت ولی عصر عج راهت ادامه خواهد داشت. انشاءالله
-هر چه بنویسیم کم است، راهت را ادامه دهیم خوب است
-آقا سید تورا به آبروی مادرت زهراء س از خدای سبحان بخواه فرج آقا را برساند
وعاقبت همه ختم به خیر شود و جوانها به راه راست هدایت شوند
- شرمندگی تنها حرف من گنه کار است، دعایم کن
-به نام او ... با دستهای آلوده ام مزارت را شستم ،شرمنده(عاشق گنهکار)
- آوینی جون....
- اینکه می گویند آمدم نبودی غلط است ،در تعریف دل من آمدم،اتفاقا بودی
فقط چشمان پر معصیتم تو را ندید ،وعده ما هر جا که حقم است.
-آقا سید سلام مرا به شهدا برسان
-آقا سید سلام من دلم می خواهد راجع به دفاع مقدس انیمیشن و کارتون
بسازم،برام دعا میکنید؟
- دعا کنید منم عاشق واقعی کربلا بشم ومثل پروانه ها بسوزم...
-ابوالفضل علمدار خامنه ای نگهدار
- آقا سید التماس دعا جهت حفظ نظام و امام خامنه ای، همانطور که در
زمان بودنت با جان وزبان یاور رهبر (امام خامنه ای) بوده ای دعا کن تا ما
مثل شمادر راه ولایت ثابت بمانیم
- با ولایت تا شهادت
نجشنبه 31 مرداد1392 ساعت: 20:13 | توسط:نويد | ||||
سلام وبلاگ زيبايي دارين ، قالب قشنگي هم داره ، از اينکه نظم و ترتيب توي وبلاگتون رعايت شده خيلي خوشم اومد ، آدم توي وبلاگتون گم نميشه اميدوارم در راه خـير هميشه موفق باشيد |
با سلام تشکر بابت وب عالی و ولایتی شما ان شاالله همواره زیر سایه امام زمان عج و رهبر کبیر باشید در صورت تمایل به تبادل لینک و لوگو اطلاع دهید موفق و ولایتمدار باشید | |||||
وب سایت ایمیل | |||||
از زمین تا آسمان |
سه شنبه 5 شهریور1392 ساعت: 12:2 | توسط:امیدوار | ||||
رفته بودم سفری سمت دیار شهدا/ که طوافی بکنم گرد مزار شهدا به امیدی که دل خسته هوایی بخورد/ متبرک شود از گرد و غبار شهدا هدچه زد خنجر احساس به سر چشمه اشک/ شرمگینم که نشد اشک نثار شهدا خشکی چشم عطش خورده از آنجاست که من/ آبیاری نشدم فصل بهار شهدا آخرین خط وصایای دل من این است/ که به خاکم بسپارید کنار شهدا سلام وبلاگ زیبا و پر محتوایی دارید، بهتون تبریک می گم اجرتون با سیدالشهدا التماس دعا یاعلی | |||||
وب سایت ایمیل |
وکسانی هستند که به غیب ایمان می آورند نماز می خوانندو از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق می کنند
نام : مرتضی
نام خانوادگی : گرکانی
شغل : کارمند ارشد وزارت اقتصاد و دارایی
دارای همسر و دو فرزند
...........................................................................................................................................
نام : تشنهٔ حقیقت
نشان : جویندهٔ حقیقت
هدف : رسیدن به حقیقت
دارای فطرت پاک و اصیل انسانی
مقام : عند ربهم یرزقون
نمی دونم چرا وقتی به شما فکر می کنم خوشحال میشم یعنی یه شور و شعف خاصی وجودم رو پر می کنه
دوستتون یه دلنوشتهٔ خیلی زیبا در مورد شما داره که شما بهش گفتین؛آقاسید بیا با هم قرار بذاریم هرکدوممون زودتر شهید شدیم دیگری کار ارزنده و زیبایی برای اون که شهید شده انجام بده برای پاسداشت مقام شهید. دوستتون به عهدش وفا کرد
وهمسرتون که مقاومت کردازش پرسیدم تو که این همه دوسش داشتی چرا گذاشتی بره؟
گفت خیلی برام سخت بود تحمل دوریش. خوش اخلاق و مهربون بود باهمه و دست ودلباز
باز پرسیدم یعنی چی؟ گفت:دست رد به سینه هیچکس نمیزد با اینکه میدونست ممکنه اون شخص دروغ بگه
گفتم:خوب تو هم ازش میخواستی که مال تو باشه و بمونه
گفت: وجدانم
پرسیدم:وجدان یعنی چی؟
جواب داد : یعنی ترجیح ندادن خود به دیگران
حاج مرتضی به حرفای همسر بزرگوارت گوش میدادی وقتی در موردهجرتت باهاش صحبت میکردم؟
از شما بعنوان یکشهیدبزرگوار یاد میکنم
دلم میخواد هر چی در مورد شما میدونم بنویسم اما افسوس که شدنی نیست
یه جوون پر شور و فعال جویای حقیقت دنبال درس و بحث و ایدئولوژی دینی اهل عبادت وتهجد شبانه
همیشه دنبال حقیقت بودی إنی ءانست نارا
و رفتی به جبهه چون اونجا نور دیدی نور خدارو
رزمنده ها رو دیدی که سراپا نیاز بودن سراپا دعا بودن با توکل حرکت میکردن با توسل پیروز میشدن باذکر شهید میشدن
امدادهای غیبی رو دیدی و یؤمنون بالغیب شدی
هجرت کردی حرکت کردی به سمت نور به کوه طور
خدای مهربون به موسی علیه السلام گفت:نعلینت رو در بیار بدون تعلق بیا خدا تو رو هم صدا کرد
تو لبیک گفتی تعلقاتت رو جا گذاشتی همسر مؤمن و خوبتو که خیلی دوسش داشتی بچه های نازنین و زیبا
پدر ومادرت که بهت نیاز داشتن حتی پولو شغل و موقعیت عالی همه رو جا گذاشتی دویدی به سمت اون نور
که خدا نشونت داد
اونقدر صحنه های معنوی جبهه برات جالب وقشنگ بود که با یه ضبط صوت صدای رزمنده ها و گلوله هارو وشرح امدادهای غیبی در یک عملیات رو ضبط کردی می خواستی آیندگان اینارو بشنون صدای خدارو
میخواستی آیندگان نور خدارو ببینن اونا هم راه بیفتن جهاد کنن تا به خدا برسن
همیشه میگفتی کمال المطلوب لقاء المحبوب کاش درک میکردم خدارو چطوری میپرستیدی که میخواستی ببینیش
لقاءمحبوب دیدار یار؟
پرستش تو فقط لقلقهٔ زبون نبود تو واقعا حرکت کردی آیا برای ماهم این زمینه وجود داره تعلقات رو جا گذاشتن و یکدله شدن برای خدا
به یک روحانی گفته بودی من چهل روز دیگه مهمان سیدالشهداء هستم خواب امام حسین رو دیده بودی وسر چهل روز .....
حاج مرتضی از اون بالا به ماهم نگاه کن ماهم تشنه ایم مارو هم سیراب کن حاج مرتضی میشه یه روزی یه جایی خدا مارو هم صداکنه وچشم ما هم خدا رو ببینه
اصلا تو مارو صدا کن
تو مارو کربلایی کن
تو مارو کربلایی کن
تو مارو کربلایی کن
مزارشهید: گلزارشهدای بهشت زهرا قطعه 53
حاج قاسم سلیمانی:(ولا یزالون یقاتلونکم حتی یردوکم عن دینکم) قرآن
(پیوسته با شما می جنگند تا از دینتان دست بردارید)
هر چتر بازی که هلی برن شود
هر تفنگداری که پیاده شود
هر کماندویی که وارد شود
تابوتش را سفارش داده باشد
سوریه خط قرمز انقلاب ماست
همان جایی که می تواند معراج ما و گورستان شما باشد.
................................................................................................................
راهپیمایی داوطلبان اعزام به جولان
برای دفاع از حرم عمه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
پس از اقامه نماز جمعه تهران92/6/8
از درب شرقی دانشگاه تهران خیابان طالقانی به طرف میدان فلسطین
اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه انی اعلم مالاتعلمون
یاد آر آنگاه که پروردگار تو بملائکه فرمود من در زمین خلیفه بر گمارم من میدانم چیزی که شما نمی دانید
سخنی از شهید مرتضی آوینیشهیدمعرفت وخون
این نخلستانها مرکز جهان است اگر باور نداری خود به خیل این یاوران صاحب الزمان بپیوند تا دریابی که چه می گویم مگرنه این است که زمان در کف صاحب الزمان است و اینان نیز یاوران او؟
مگر نه چنین است که خداوند انسان را برای خلیفه اللهی آفریده است
مگر نه این چنین است که انسانها برای ولایت حق به خلیفه اللهی می رسند این نخلستانها مرکز جهان است چرا که بهترین بندگان خدا یعنی بنده ترین بندگان خدادر این جا گرد آمده اند
تا بر صف کفر بتازند وبند از اسرای شب برگیرندو آیینه ی فطرتها را از تیرگی گناه بزدایند و کاری کنند تا جهان بار دیگر اهلیت ولایت نور را پیدا کند
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید همچنان در عمل گوهروکان است که بود
*آنچه در ادامه اين مطلب خواهيد خواند وصيت نامه كوتاه شهيد عبدالمطلب اكبري است كه نوشته:
"بسم الله الرحمن الرحيم
يك عمر هرچي گفتم به من ميخنديدند، يك عمر هرچي ميخواستم به مردم محبت كنم فكر كردند من آدم نيستم و مسخرهام كردند، يك عمر هرچي جدي گفتم شوخي گرفتند، يك عمر كسي رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خيلي تنها بودم.
اما مردم! حالا كه ما رفتيم بدونيد، هر روز با آقام حرف ميزدم و آقا بهم گفت: "تو شهيد ميشي. جاي قبرم رو هم بهم نشون داد. اين را هم گفتم اما باور نكرديد! "
ولله الحمد
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، شهرستان «خرم بید» در 180 کیلومتری شمالِ شیراز قرار دارد و روستایی موسوم به «شهید آباد» از توابع این شهرستان می باشد. جوانی ناشنوا به نام «عبدالمطلب اکبری» زمانی در این روستا زندگی می کرد. می گویند این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود .ایشان پسر عمویی داشت به نام غلامرضا اکبری . می گویند غلامرضا که شهید شد، عبدالمطلب با تعدادی از همرزمان شهید به زیارت گلزار شهدا رفت و سر قبرپسرعمویش نشست ، بعد با زبون خودش سعی کرد چیزی را حالی رفقایش کند .
رفقا گفتند: چی می گی بابا ؟!
مثل همیشه ، زیاد محلش نذاشتند. عبدالمطلب اما اصرار داشت که منظورش را به بچه ها بفهماند. اما چون فهمیدن اشاره ها و سر و صداهای عبدالمطلب سخت بود ، بچه ها زیاد جدی نگرفتند. آخرش دید نمی فهمند ، بغل دست قبرِ غلامرضا ، روی خاک با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید و رویش نوشت : شهید عبدالمطلب اکبری .
بعد به ما نگاه کرد گفت و با همان زبان گفت : نگاه کنید!
رفقا خندیدند، گفتند آره بابا ! نگهش داشتن واسه تو و... از این دست شوخی ها. واقعا کسی جدی اش نگرفت. می گویند ، عبدالمطلب که دید همه دارند می خندند، مثل همیشه ساکت شد و رفت توی لاک خودش. سرش را انداخت پائین . نگاهی به نوشته های خاکی اش انداخت و با دست پاکشان کرد.
می گویند، عبدالمطلب ، فردای همان روز رفت به جبهه. حدود ده روز بعد هم جنازه اش برگشت. رفقا ، هیچ کدام در حال و هوایی نبودند که ده روز قبل را به خاطر بیاورند ، اما بعد از پایان مراسم خاکسپاری ، یواش یواش یادشان آمد. عبدالمطلب را درست همان جایی دفن کرده بودند که ده روز پیش با انگشت نشان داده بود.
این عکس شهید عبدالمطلب اکبری است:
و این هم وصیت نامه او:
بسم الله الرحمن الرحیم
بانام خدا ، یار ویاور روح خدا و یاری دهنده امت حزب الله و با درود بر مهدی موعود(عج) آخرین ستاره آسمان ولایت و امامت و با درود بر نائب بر حقش خمینی بت شکن و با سلام بر امت اسلامی ایران و با سلام بر شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی ایران
چند کلامی با زبان ناگویا و گوش ناشنوا به خدمت شما پدر و مادر و همسر و ملت شهیدپرور به عنوان وصیت تقدیم می دارم:
پدر،مادر و همسر عزیزم! در خانه همیشه مزاحم شما و سایر اعضا خانواده بوده ام اما همیشه قلبم برای اسلام و قرآن می تپید. همه شما می دیدید که در مراسم عزا،نوحه سرایی،سینه زنی،تشییع جنازه ها شرکت می کردم و همه وقت نمازم را در مسجد می خواندم تا این که امریکای جنایتکار جنگ آتش افروز صدامی را بر ما تحمیل کرد.باشروع جنگ تحمیلی همیشه در این فکر بودم که آیا می شود یک بار هم من به جبهه اعزام شوم تابالاخره بار اول به جبهه اعزام شدم و در عملیات رمضان شرکت کردم وبرگشتم و موفق هم شدم که بار دوم و به دنبالش تا به حال به طور کم و بیش و نسبی در جبهه در خدمت اسلام باشم.
اما شما ای پدر ومادر و همسرم! امیدوارم که بعداز شهادتم اشک نریزید و گریه زاری نکنید چون من پهلوی علی اکبر و حضرت قاسم می روم. گریه شما باعث خوشحالی دشمنان اسلام و امام خواهد بود.
از خواهرانم می خواهم که با رعایت حجاب اسلامی مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام بکوبند.
امیدوارم برادرم ابراهیم با خوب درس خواندنش بتواند یکی از یاران صدیق امام باشد.
پدر ومادرم محمد علی را با تربیت اسلامی بارآورند تا انشاءالله یار و غمخوار اسلام باشد. پدر،مادرو همسرم فقط می توانند با صبرشان یار انقلاب وامام باشند.
از ملت شهید پرور ایران می خواهم که امام راتنها نگذارد و تا قدرت دارند جبهه ها را یاری کنند.
خواهران و مادران با حجابشان و برادران با ایثار جان و مال خود اسلام وانقلاب را به همه جهان صادر کنند. پشتیبان روحانیت و امام و سپاه وسایر ارگان های انقلابی دیگر باشید وتوی دهن دشمنان این ها بزنید.
امیدوارم که شهادتم ،عبرتی باشد برای آن هایی که اهل مسجد و نماز نیستند و از مسجد و نماز می گریزند. آن هایی که بی خیالند و از جبهه وجنگ خبری ندارند،به جبهه نمی روند.اگر هم می روند جبهه را رها کرده ، فرار می کنند.امیدوارم که بعد از شهادت من دیگر آن ها آدم شوند وحرف امام که می فرماید: مسجد سنگر است سنگرها را حفظ کنید خوب وارد گوش آن ها شودو جبهه رفتن و چگونه جنگیدن را یاد بگیرند .در پایان از خدمت خانواده گرامی خود می خواهم که صبر را پیشه خود قرارا داده و زینب وار زندگی کند با حفظ حجاب و من را حلال کند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
عبدالمطلب اکبری
65/12/4
فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیءٍ وإلیه ترجعونیس83
پاک است خداوندی که اختیار همه چیز در دست اوست و به سوی او باز گردانده میشوید
داشتم میگشتم دنبال یه آشنا
خیلی چرخیدم و پرسه زدم
پرسیدم نگاه کردم دویدم
هرچه بیشتر میگشتم کمتر پیدا میکردم
باز هم نگاه کردم باز هم دویدم
دنبال یه آشنا میگشتم تا اینکه تو رو دیدم
..... جایی که همه غریبه اند پیدا کردن یه آشنا خیلی
می خوام تو رو به دوستام معرفی کنم
می خوام بهشون بگم حتی حالا که همه جا پر از سکوته کسی هست که فریاد بزنه
حالا که همه بالشون رو بستنو پروازو فراموش کردن کسی هست که پرواز کنه
مهدی جان چقدر خوب شد که پیدات کردم دلم یخ زده بود سالها بود که آلاله ای نشکفته بود
مهدی جان سلام
اول یه گله ازت دارم چرا شما ها وقتی که پر میکشین تازه صدامون میکنین؟
عاشق شهدا بودی حتی برای تفریح می رفتی گلزار شهدای بهشت زهرا پیش بهشتیا
از بچگی شهادتو دوست داشتی چهار پنج سالت بود شعر میخوندی شهیدم من شهیدم من
داییت ،دوستت و برادرت میگفتن اهل شعر وادب بودی اشعار زیادی رو از حفظ میخوندی اما هیچکدومشون به این شعر نمیرسن شهیدم من شهیدم من
پاتو گذاشتی جای پای علمدار وقتی شنیدی به حرم حضرت زینب میخواد تعرض بشه روی زمین بند نمیشدی
از بچگی توی مساجد توی هیئتها بودی تا بزرگ شدی تو هیچوقت روی زمین بند نمیشدی
تا اینکه نقشه کشیدی برای پرواز
رفتی سپاه ،بدون تعلقات دنیایی ،مقید به مسائل شرعی نمازو روزه و سال خمسی و جهاد و ...تو کجا بودی ما کجائیم؟
به دوست همرزمت گفتی کار سخته و وقت کم، باید گره کورو باز کرد اگه شده با چنگ و دندون، نباید منتظر دیگران باشیم باید تک نفره کارو پیش ببری
آقا مهدی دو روز تموم با مادرت صحبت کردی تا راضیش کنی گفتی مادر اگه من شهید شم چی کار میکنی؟ مادرت گفت تو ده ساله که داری میری و میای تا حالا طوری نشده مگه میشه یه کماندو بره و برنگرده گفتی این بار فرق میکنه اگه شهید شم چی کار میکنی؟
مادرت گفت شهادت برازندۀ توست شهادت مبارکت باشه
افکار قشنگی داشتی گفته بودی درخت شیعه دراقصی نقاط دنیا ریشه کرده برای آبیاری اون باید خون پاش ریخته بشه
چه غریبانه شهید شدی ،مثل مولامون اباالفضل، وسط اون همه گرگ، گرگای سلفی
برای دفاع از حریم حسین علیه السلام
امام حسین مهربون، تو رو برد پیش خودش ،همونجا که همیشه آرزوشو داشتی
دوستت قبل از شهادت خواب دیده بود سه تا مزار کناره همه،مزار وسطی روش نوشته شده شهید مهدی عزیزی ویه پرچمه سید الشهدا بالا سرش برافراشتس
مهدی جان خوش به سعادتت، مهدی جان شهادت مبارکت، مبارکت
الا ای که با یاد پروردگار رسیدی به آرامشی و قرار
بیا این زمان سوی یزدان خویش به سوی خدا گام بگذار پیش
که هستی تو خشنود از کبریا زتو نیز راضی است یکتا خدا
کنون در صف بندگانم در آی به باغ بهشتم تو می کن سرای
دلش حقیقت را دید و پذیرفت و آنرا دروغ مپنداشت
شاعر درویشی خانه به دوش است و در شهر عادات وتعلقات سکنی نمیگیرد .در شهر دلتنگ است. روحی بیابانی دارد و دل به ماندن نمیسپارد.اگر ماندن را لازمۀ حیات بدانی، می ماند ،اما با ماندن خو نمیگیرد. چون پرستو ،که با لانه عهد الفت نمیبندد و با بهار کوچ میکند
به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
لکل امه رسول
برای هر گروه از مردم پیام آوری از جانب حق وجود دارد
مردمان مسافر کاروان مرگند اما خود نمیدانند . مرگ کاروان دارِ سفر زندگی است ، کجاوه ثابت مینماید.اما کاروان در سفر است. شاعر مرگ اندیش است و اهل حضور ، و این همه را به مشاهده در می یابد نه با عقل که با دل، شاعر پروای عقل ندارد و در عمق دل ، محضر حقیقت را بی واسطه در می یابد. شاعر حکایتگر این حضور است نه به زبان عقل، که زبانِ عبارت است ، به زبان دل که زبان اشارت است ودر این میانه، واسطه ای بیش نیست.شعر است که او را بر میگزیند و از زبان وقلمش باز می تابد.
(مبلغین میراث داران انبیا هستند)
شهید آوینی
( ای قراردهندۀ مودت میان دلها )
همه چیز تلخ شده حتی عروسی
همه چیز تیره شده حتی لباس عروس
چرا پسرا اونقدر مهربون نیستن
که وقتی اسم عروسی میاد دخترا قند تو دلشون آب نشه یادِ یه سوار اسب سفید نیفتن که میادو اونارو از تنهایی و غصه نجات میده
چرا دخترا اونقدر مهربون نیستن که وقتی اسم عروسی میاد پسرا یاد یه فرشتۀ مهربون نیفتن که با داشتنش از تنهایی و بی همزبونی نجات پیدا میکنن
چرا وقتی اسم عروسی میاد پدر و مادرا به جای اینکه شاد بشن و به فکر نوه دار شدن بیفتن تنشون میلرزه
تنشون میلرزه از اینکه دختر یا پسرشون قراره چی به سرش بیاد پسره باید تا آخر عمر قسط مهریۀ زن اولشو بده دختره هم معلوم نیست شوهرش بتونه محبتش رو جلب کنه اذیتش نکنه تا دختره دوام بیاره و مشکلات زندگی رو تحمل کنه
دختر و پسر بیچاره تا وقتی مجردن خانواده و فامیل فراموششون کردن به محض اینکه اسم عروس یا داماد شدن میاد همه میشن دلسوز وپشتیبان
بعدشم اونقدر دلسوزی و پشتیبانی میکنن تا از هم جداشون کنن
عروس و داماد بیچاره هم باورشون میشه فکر میکنن عجب حامی های خوبی دارن بهتره برگردن پیش این حامی های مهربون
البته نمیدونم این حامی های مهربون تا قبل از عروسی این بیچاره ها کجا بودن؟
زندگی عروس ودومادا شده یه جولانگاه برای افرادی که می خوان خودشونو ثابت کنن و برای این خودخواهیشون تا آخرش میرن
و پیوند مودتی رو که خدا بین دو نفر قرار داده قطع میکنن و هیچ وقت هم این آتیش کینه و نفرت در این افراد فروکش نمیکنه چرا؟ ویقطعون ما امر الله به ان یوصل و یفسدون فی الارض (و قطع میکنند پیوندهایی را که خدا امر به وصلشان داده است بقره 27)
چرا ما که قرآن داریم باید اینطوری باشیم
به قرآن توجهی نداریم پس این آیه ها مال کیه؟ نه از این آیه ها میترسیم
نه به این آیه ها امید داریم نه اعتقاد نه عمل پس چه بهره ای از مسلمانی داریم؟
اولین و مهمترین دلیل طلاق در ایران دخالت بیجای خانواده هاست
با همه این احوال هنوز غذای عروسی عطر خوشی داره!