إِنَّ رَبَّکَ لَبِالمِرْصَادِ
بی تردید پروردگار تو در کمین کافران است.
سوره فجرآیه ۱۴
شهید علی صیاد شیرازی شبهای جمعه می آمدبه مسجد مهدیه واقع در خیابان دیباجی و سخنرانی میکرد از خاطرات جنگ میگفت و البته برخی حقایق را برای جوانترها تبیین مینمود
بشنوید از صیاد: سال 59 قبل از شروع جنگ در درگیری که با ضد انقلاب داشتیم در محاصره افتادیم داشتند ما را قتل عام می کردند من با شهیدسرلشگر فلاحی فرمانده وقت نیروی زمینی با بی سیم تماس داشتم ، میگفت که ما هلی کوپتر می خواهیم هر چی تماس میگیرم هیچکس حاضر نیست وارد منطقه شود.
برای اینکه هلی کوپترها را می زدند خلبانان می ترسیدند .هلی کوپتر بود، موشک هم بود. خلبان هم بود اما هیچ کس قبول نمی کرد غیر از این که دشمن مجهز بود این طرف را هم ببیند . عین عبارت صیاد شیرازی: سال 59 ما در محاصره افتادیم فرمانده نیروی زمینی شهید فلاحی پشت بی سیم به او میگوید آقا اینها هیچکدام مرد این کار نیستند در صورتی که ارتش دستور می داد بلند شو محاکمه نظامی ات می کنیم باید می رفت. صیاد این را گفت : بعد از مثلاَ یکی دو ساعت شهید فلاحی خوشحال با من تماس گرفت گفت یک نفر آمد که الان می آید واقعا به دادتان می رسد گفتم چه کسی؟ گفت احمد کشوری.
احمد کشوری یک ساعت بعد بالا سر ما بود تمام موشکهایش را زد ضد انقلاب را نابود کرد همه کالیبرهای کوچکش را زد گفتم چرا بر نمیگردی؟ دیگر مهماتش تمام شده بود گفت من الان یک کار دیگر دارم نگاه کردم با دوربین نگاه کردم دیدم با پایه های هلیکوپتر که می نشیند دارد یک جیپ سیمرغ پرضدانقلاب را دنبال میکند . دارند فرار می کنند در آن کوه و تپه این ریسک چقدر خطرناک است گفت رفت بالا سر اینها با آن اسکریت ها کوباند این ماشین ضد انقلاب را هم پرت کرد در دره ، گفت حالا کار من تمام شد.
یکی مثل کشوری یکی هم ............
صیاد میگوید: و حالا سال ۶۷ است تصور کنید منافقین آمده اند و به تنگه مرصاد رسیده اند سید احمدآقا فرزند امام به من زنگ زد گفت امام می گویند عراقی ها دارند می رسند به کرمانشاه منظورش، همان منافقین بود
مرصاد آخر جنگ است شما ببین چه اوضاعی است؟ من رفتم متوجه شدم اینها منافقین هستند و مردم فرار کرده اند به طوری که بر اثر ازدحام جمعیت مردم همه جاده ها قفل شده بود ( کاشکی می رفتید انجاها را می دیدید کوههای بی ستون در کرمانشاه هلی کوپتر اگر نبود نمی توانستیم حرکت کنیم) من رفتم آنجا پیش معاون فرمانده میگویم که بلند شوید هلی کوپتر ها را بلند کنید دنبال من بیایید برویم ستون منافقین را هدف قرار دهیم می گویند ما نمی آییم
ببینید حتی ۸ سال از جنگ گذشته بود.
صیاد میگوید من رفتم پادگان بیستون یک واحد هوانیروز أنجا داشتیم رفتم آنجا چند تا از دوستان قدیمی ام را پیدا کردم و قسمشان دادم امام با من صحبت کرده منافقین آمده اند به تنگه ی مرصاد رسیده اندگفتم چند ساعت دیگر به اینجا می رسند شما بیایید مسئولیتش با من....چند تا هلیکوپتر برداشتیم و جلویشان را سد کردیم و باقی ماجرا.....
........................................................................................................................................
نقل این حکایتها بقول آن عزیزی که میگفت شما به شهدا خیره مانده اید تنها متحیر ماندن نیست
بلکه شهدا چراغ این راه طولانی و پر خطرند که هرگز در دلهای ما خاموش نخواهند شد
شهید صیاد! تو هنوز هم فرمانده ی بی چون و چرای منی
با همان پاکی و صداقتی که داشتی با همان شجاعت مثال زدنی ات
که شعار ندادی که ایستادی تا آخرین لحظه و از عزت و شرف میهنت دفاع کردی
و بخاطر مطامع دنیوی چوب حراج به ناموس وطن نزدی
درود خدا بر تو باد که پیرو راستین امام حسین علیه السلام بودی
هم او که فرمود اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید
تو هم دین داشتی و هم آزادمرد بودی
به حقیقتِ تاریخ قسم که برکتِ وجود تو در زمان، خلاصه نخواهد شد
و توهمچون خون، در رگهای وطن جاری هستی....