شهيد حسنيان هر زماني كه به سنگر بچهها براي سركشي ميآمد لبخند بر چهره داشت. جوان خيلي شاداب و هميشه در حال خنده و لطيفه گفتن بود. بچهها جذب اين رفتار و كردار فرماندهشان شده بودند. گردان المهدي اينگونه بودکه هم فرماندهاش خوشرو و دوستداشتني بود وهم بقيه بچههايي كه در گردان حضور داشتند. بچههاي گردان المهدي همه با هم عشق ميكردند. جبهه و گردان المهدي براي همه ما يك مدرسه عشق بود.
شايد در يك روز، كاري گير ميكرد و به درستي انجام نميشد و همين باعث ناراحتي فرماندهان ميشد. ولي به جرأت ميگويم شهيد حسنيان هيچوقت با صداي بلند با كسي صحبت نكرد و هيچگاه سر كسي داد نزد.
شما اگر به لشكر سيدالشهدا(ع) برويد و بچههاي قديمي جبهه و جنگ را ببينيد متوجه ميشويد خيلي از آنها گروهي به گردان المهدي ميرفتند.
تعدادي بچه محل جمع ميشدند و گردان المهدي را براي خدمت كردن انتخاب ميكردند. اين موضوع هم دليل داشت. به دليل سبك برخورد فرمانده و تدبيري كه در اداره امور و عملياتها داشت رزمندگان و جوانان ترغيب ميشدند تا در اين گردان حضور داشته باشند.
خاطره نقل شده از رزمنده محمد هادی