مادر شهیدانمحسن و علیرضاشیخ عباسی:
رفته بودیم برای محسن خواستگاری . هر دو همدیگر را پسند کردند از خانه آنها که آمدیم بیرون دیدم سرش را پایین انداخته و کفشهایش رابه کف خیابان میمالد، گفتم چی شده؟ گفت اجازه بدهید فکرهایم را بکنم.اگر قسمت من باشد برمیگردم و اگر قسمت من شهادت بود که هیچی. فقط دعا کنید من شهید بشوم.