این خاطره هم برای من دلخراش بود یک روز غروب ما در چادر بودیم در آن سرما برا ی ما غذا اورده بودند یک خمپاره 120 خورد به جلوی ماشین غذا و ما صدای آه وناله ها را می شنیدیم سریع از چادر بیرون زدیم دو نفر از بچه ها که غذا آورده بودند در جا شهید شدند و یک پیرمردی که چشمانش افتاده بود بیرون.تکه های گوشت اینها روی ماشین پاشیده شده بود که شب نتوانستیم غذا بخوریم. صحنه خیلی دلخراشی بود. سرما گرسنگی غروب برف شهادت خون واقعا مرد می طلبید و عجیب اینکه اعتقاد داشتم که آنجا بهشت است. بهشت هم بود بچه های ما مقامشان از ابراهیم خلیل اوالعزم هم بالاتر بود من این صحنه ها را مخصوصا تاکید میکنم آتش که دشمن روی ما می ریخت، دست و پاهایی که قطع میشد، بدنهایی که تکه تکه میشد وقتی در منطقه ای عملیات میشد انگار شب است همه جا تاریک میشد شدت آتشهایی که دشمن میزد خیلی زیاد بود هواپیما می زد هلی کوپتر می زد کاتیوشاها و خمپاره ها از روی زمین مین ها عمل میکرد
این فضایی که درعملیات ساخته میشد بسیار بسیارسختتر و وحشتناکتر از آن آتشی بود که نمرود برای ابراهیم ساخته بود ما میگوییم که ابراهیم را نگفتند که برود در آتش. بستند و پرتش کردند داخل آتش یعنی به اجبار بود همان گونه که در قرآن است. اما بچه های ما با پای خودشان پا میگذاشتند خیلی ها هم بودند در همان مراحل اول که قضیه جدی میشد بر میگشتند اجباری هم نبود. هر کسی که عقب نشینی بکند حکم اعدام نداشت و یا محاکمه صحرایی بکنند. ولی همه ما بسیجی داوطلب بودیم. خیلی ها هم نمی آمدند مثل همان داستان طالوت و جالوتی که در سوره بقره آمده و آن آزمایشهای پی در پی که سپاه طالوت میشدند و یک عده قلیلی به لشگر جرار و بزرگ جالوت میرسند و همه آزمایشهایی که گرفته میشود به تدریج از سپاه طالوت کاسته میشود.
خاطراتی از عملیات بیت المقدس ۲
از برادر رزمنده سید محمد جوزی