سبح للله ما فی السموات و ما فی الارض
آن روزها زمین و آسمان به هم پیوسته بود
و مردترین مردان از همین خاك بال در آسمانهامیگشودند.
زمین عرصهی ظهور یك حقیقت آسمانی است
و جنگ بر پا شده بود تا آن حقیقت ظهور یابد.
با خود میگفتم:آن لوح محفوظ كه میجویی در همینجاست
اما مگر تو چشم دیدن و گوش شنیدن داری؟نه.
زندگی ادامه دارد و حقیقت، جز در لحظاتی كوتاه، نقاب از چهره بر نمیگیرد.
حجابهای ظلمت و نور بهانهی تجلی حقیقتاند.
دیدم كه جنگ بر پا شده است تا از این خاك دروازهای به كربلا باز شود
و مردترین مردان در حسرت قافلهی عشق نمانند... و چنین شد.
در این ویرانهها چه میجویی؟
دفترچههای مشق شب كودكانی كه اكنون سالهاست دوران كودكی را ترك گفتهاند؟
و یا كهنهتصویرهایی از مُشتهای فروبسته و دهانهایی كه به فریاد باز شدهاند؟
بر فراز پلههای ویران، از روزن پنجرهها، در لابهلای نخلهای آتشگرفته...
چه میجویی؟
زمان، بادی است كه میوزد؛ هم هست و هم نیست.
آنان را كه ریشه در خاك استوار دارند از طوفان هراسی نیست.
جنگ میآمد تا مردانِ مرد را بیازماید.
جنگ آمده بود تا از خرمشهر دروازهای به كربلا باز شود.