آری آری ای سهراب
تا شقایقهست زندگی خواهم کرد
این را میگویم فاش
آرزوی مرگ کردن آرزوی خوبی نیست
امروز آسمان چه آبی بود
خورشید چه میدرخشید
و شبنم یاد او
چه زیبا روی صورتم نشسته بود
یاد او
یعنی ایثار
یعنیتوان
یعنی عشق
تو کجایی سهراب
تا شهیدانوطن را
چه پیر چه جوان چه زن چه نوجوان
ببینی و بسرایی
که چه زیبا بودند
که چه زیبا رفتند
من ِ ساده عمری
فکر می کردم که شهادت مرگ است
نه!
مرگ یعنی که ببینم دردی را و تسکین ندهم
مرگ یعنی ببینم شری را و پایان ندهم
مرگ یعنی
تن به ذلت بدهم برای نان برای جان
مرگ یعنی بی او باشم
تو کجایی سهراب
که شعر بگویی برای عشقِ یک عاشق
آن که دسترنج تلاش خود را صرف محرومان کرد
و به هنگام سفر هیچ نداشت
آه آه ای سهراب
من کسی را دیدم
که علیرغم جراحتهای شدید
باز هم میخندید نام بانوی دو عالم را بر زبان می آورد
من کسی را دیدم که به پای عشقش
چشمش را دستش را
پایش را
و سر و جانش را میداد
آه ای سهراب تو کجایی؟
کاش بودی!! جایت خالی!!!
با من صنما دل یک دله کن گر سر ننهم آنگه گله کن