شهید سیدعطاءالله میرمحمدی: چه كيفي داره آدم هفت هشت تا دختر حزب اللهي داشته باشه....
درد دلهای دختر بابا عطا با پدر شهیدش.....
شما خوبی؟
ما ؟؟؟ خوب میشویم انشاالله
اینجا خبری نیست جز روزمرگیها و روزمردگیها صبحها وقتی فریاد سبوح قدوس هستی آرام میشود، همه از خواب برمیخیزیم و بدنبال کیف و کفشمان راه می افتیم در خیابانهای این شهرهای غریبه و مدام به خود تلقین میکنیم مسیر درست از همین خیابان است و تو خود خوب میدانی همه چیز را، از ابتدا تا انتها. مگر شما شاهد عالم هستی نیستی ..... پس من چه بگویم که کبوتر خیال من آسمان را حتی در خیال هم نمی پروراند ....
این مطالب را اول صبح و در دانشگاه دارم می نویسم بعد دانشجویانم کم کم می آیند اتاقم و من مسؤول هستم که قدری از مسیر را به آنها نشان دهم، اما کدام راه؟ کدام مسیر ؟؟؟؟ من خود در راه مانده ام دیروز حسام یکی از دانشجویانم می گفت خسته است از خودش از ملتش از مردمش از همه چیز . افسوس که من هم خسته بودم و هیچ کاری برای روح تشنه او نتوانستم بکنم. او آدم عارف مسلکی است. گفتم:چرا؟ خودش هم نمیدانست.این نسل به کجا میروند؟ ما به کجا میرویم؟ دستهای ما محتاج شماست.با شرمندگی میگویم: بابا برگرد. ما به شما محتاجیم ... دوباره به زندگی ما برگردید. این را به همه آن رفقایت هم بگو. ما خسته ایم و به شما محتاج. این چشمها، این دستها، این روح تشنه، شما را میخواند ....برگردید......
تــو اگر در تپـش باغ خدا را دیدی همت کن بگو ماهیــها حوضشان بی آب است...