پدر من کارگر کارخانه چیت سازی تهران بود.
من خودم که متولد 41 هستم آن زمان 16-15 سال داشتم و این برادرانم که شهید شدند سید اکبر 3 سال از من بزرگتر بود متولد 38 و سید عطا متولد 33 بودند حدود 12 سال از من بزرگتر بود. دوران انقلاب شهید سید عطا«برادر بزرگم» فعالیتش خیلی زیاد بود یک مدتی شغل آزاد بودمن و سید اکبر به صورت شبانه درس می خواندیم و روزانه کار می کردیم سید عطا خیلی در هیئتها و دسته جات شرکت داشتند
پدر خودشان هیئت دار در خزانه بود و به عنوان مداح اهل بیت فعالیت داشت صبحها سر کار و بعدازظهرها وقتش در مراکز مذهبی بود و حضور خیلی مستمری داشت کلید مسجد جامع دست پدرم بود و دعای ندبه هر جمعه در زمان طاغوت انجام میشد من یادم می آید که صبحهای روز جمعه همه برای دعا حضور پیدا می کردند و با یک صفای خاصی شروع به خواندن دعا می کردند.یعنی برای مراسم ولادت و یا شهادت پدر بلافاصله محل کارش را ترک میکرد و این بارها باعث اخراج ایشان شده بود و اما ایشان می گفتند که من سید هستم و اعتقاد دارم. و درکنار این کارهای پدرم را می دیدیم به این سمت سوق پیدا کردیم یک هیئتی بود به نام هیئت علی اصغر (ع) من و سید اکبر در آنجا فعالیت می کردیم و امور مداحی آنجا را ایشان اجرا می کردند
ایام محرم که میشد این دسته ها را که راه اندازی می کردیم همه بچه ها را با لباس سقایی ( یک لباس سفید و یک پیشانی بند سبز رنگ ) در همان زمان شاه بدین صورت برای عزاداری می رفتیم و با متن شعر
این طفل من از تشنگی هر دم زند آشفتگی
دیگر نخواهم زندگی، گیرید و سیرابش کنید
بعدش بچه ظرف آبی که در دست داشتند بلند میشدند و مقداری آب بر زمین می ریختند و زن و مرد همه گریه می کردند و خیلی ها حاجت می گرفتند.ضمن هیئتی که داشتیم خود مسئول هیئت هم سخنرانیهایی از هدف امام حسین (ع) می گفتند و احادیث و روایت خواندن و حرکت امام حسین که به چه صورت بوده.در این وضعیت برادرانم رشد کردند .