این بشر چهره اش هیچی را نشان نمی داد وقتی نگاهش می کردی متوجه نمیشدی اهل شر و شوره و نه می فهمیدی اهل عبادته چهره ای داشت که نمی فهمیدی که بخواهی فکرش را بخونی ولی کارش خیلی عالی بود آر پی جی زن خیلی خوبی بود فقط منتظر بود بهش بگی اینو بزن. دقیق هم می زد. یادم هست یک بار ما را برده بودند میدان تیر. من تیر بار چی بودم هیکلم درشت بود از همان اول یک تیر بار انداختند روی دوشم و گفتند تیر بار چی باش. گفتم بیا با هم بریم بزنیم من اصرار داشتم که باید بزنی. گفت نیازی نیست من بزنم این اسرافه بده بقیه بزنند. آخرش با اصرار من گفت چی رو بزنم؟ مخصوصا میخواستم محمد را اذیت کنم یک چیزی رادر فاصله خیلی دور گفتم بزن. اصلا هم حرف نزد گفت اون! دقیق به هدف زد گفتند که شما شانسی زدی. محمد هم گفت یه چیز دیگرو بگو بزنم. یکی دیگه را گفتم باز زد دقیقا وسط هدف . انصافا کارش خیلی دقیق بود خیلی هم نترس بود. کارهایی می کرد که من دو برابر ایشان هیکل داشتم توانش را نداشتم انجام بدم ایشان به راحتی انجام میداد.
خاطرات آقاسعیددوست شهیدمفقودالاثرمحمدشریفیان .