بهشتزیر پایمادراست
مادر! مادر! نمی دانی نمی دانی چقدر آن چادرِسیاهِ کش دارت آن چروکِ دور چشمهایت
آن بغض در صدایت و چشمهای اشکبارت را دوست دارم
مادر نمی دانی!
آن صدای ضعیف و نازکت که می لرزد تا خاطره ای از شهیدش بگوید با دلم چه می کند
و نگاه غریبانه و مظلومی که سالهاست سالهاست به قاب عکسی دوخته شده
و دلی که دائم پر میشود از بغضی که تمامی ندارد
تو! ای مادر! تو ! بهتر از هرکس می فهمی و لمس می کنی جای خالی آنها را
تو هنوز در حسرتی در حسرت تماشای دوبارۀ ایمان بی نظیر فرزندت
ایمان بی نظیر فرزندت
و هنوز مبهوت آن رفتار و کرداری
مبهوت آن خاطرات تکرار نشدنی فرزندان تکرارناشدنی خاطرات تکرارناشدنی
مادر! مادر! مادر!