له الاسماء الحسنی
برای اوست نامهای زیبا
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند
پرسش تشنگی را تو آبی جوابی
ریگهای بیابان تو را میشناسند
نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را میشناسند
هم تو گلهای این باغ را میشناسی
هم تمام شهیدان تو را میشناسند
از نشابور با موجی از لا گذشتی
ای که امواج طوفان تو را میشناسند
بوی توحید مشروط بر بودن توست
ای که آیات قرآن تو را میشناسند
گر چه روی از همه خلق پوشیده داری
آی پیدای پنهان تو را میشناسند
اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را میشناسند
کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچههای خراسان تو را میشناسند
قیصرامین پور
بســم الله الرحمن الرحیــم
قل هوالله احــد
الله الصمــد
لم یلد و لم یولــد
ولم یکن له کفوا احــد
بگو خداوند یکتاست
خدا بی نیاز است
نه فرزند دارد و نه فرزند کسی است
هرگز برای او همتایی نیست
او هست
یكی از زنادقه در حالی كه جماعتی نزد آن حضرت بودند، خدمت امام رسید، امام رو به او نمود و فرمود: اگر فرضاً نظریه شما، در رابطه با مبدا و معاد صحیح باشد - و حال آنكه چنین نیست - آیا قبول داری كه در نهایت ما و شما یكسان هستیم و نمازها و روزهها و زكات های ما و اعتراف ما به مبدا و معاد برای ما زیانی ندارد؟زندیق كه پاسخی نداشت، سكوت اختیار كرد.
امام ادامه داد و فرمود: اگر نظریه ما در رابطه با مبدا و معاد صحیح باشد - در حالیكه چنین هم هست - آیا قبول داری كه شما هلاك شدهاید و ما نجات یافتهایم؟ زندیق كه باز پاسخی نداشت، سخن را به جای دیگر كشید و گفت: خدا رحمت كند تو را،به من بگو كه او (خدا) چگونه است و كجا است؟امام: وای بر تو، راه را اشتباه رفتی،او «كجا» را به وجود آورد، او بود و «مكانی» نبود، ونیز او «چگونگی» را ایجاد كرد، او بود و «چگونگی» وجود نداشت، خداوند با كیفیت و مكان شناخته نمیشود و با حواس، قابل درك نیست و او را با هیچ چیز نمیتوان مقایسه نمود.زندیق گفت: بنابراین او چیزی نیست، چون با هیچیك از حواس قابل درك نمیباشد.
امام: وای برتو، چون حواس نمیتواند او را ادراك كند منكر او میشوی، و ما درست بر عكس، بدلیل اینكه حواس ما از ادراك او ناتوان است یقین میكنیم كه او پروردگارما است، و شباهتی با سایر موجودات ندارد.
زندیق گفت: به چه دلیل میگویی كه او هست؟ امام فرمود: به دلیل اینكه وقتی به خویش مینگرم میبینم كه نمیتوانم در طول و عرض، چیزی به خود اضافه كنم و یا كم نمایم و نمیتوان ناخوشیها را از خویش دفع و منفعت را به سوی خود جلب كنم، روی این حساب فهمیدم كه بنیاد هستی من بنایی دارد و لذا به او اعتراف كردم. علاوه بر این با روِیت پدیده ابرها و گردش بادها و جریان خورشید و ماه و ستارگان و غیره كه آیات شگفت انگیز و متقن آفرینش هستند، دانستم كه این امور تدبیر كننده و پدید آورندهای دارند.
زندیق گفت: پس حد و مرز او را برای من بیان كن. امام فرمود: او بینهایت است، حد و مرزی ندارد.
زندیق: چرا؟ امام پاسخ داد: چون هر چه محدود باشد، نهایت دارد و احتمال محدودیت مساوی است با احتمال زیاده و نقصان. بنابراین او محدود نیست و زیاده و نقصان نمیپذیرد قابل تجزیه نمیباشد و به وهم نمیآید. زندیق گفت: توضیح بدهید، اینكه میگویید خداوند لطیف، شنوا، بینا، دانا و حكیم است، آیا شنیدن جز با گوش و دیدن جز با چشم، و ظریف كاری جز با دست و حكمت جز با سازندگی امكان پذیراست؟ امام فرمود: مقصود از اینكه میگوییم خداوند لطیف و ظریف كار است این كه او در پدید آوردن مصنوعات، ظرافت و دقت دارد. نمیبینیوقتی شخصی در اخذ چیزی ظرافت و دقت به خرج میدهد، میگویند فلانی چقدر با لطافت كار میكند، بنابراین چرا این معنی به آفریننده با شكوه جهان گفته نشود؟...و اینكه ما میگوییم خداوند شنوا است، برای این است كه هیچ صدایی از او پنهان نیست...و در تشخیص هیچ لغتی اشتباه نمیكند بنابراین او شنوا است ولی نه به وسیله گوش و گفتیم او بینا است زیرا او جای پای مورچه ریز سیاه در شب تاریك بر سنگ سیاه را میبیند، او حركت مور را در شب قیرگون مشاهده مینماید... بنابراین او بینا است ولی نه به وسیله چشم همانند آفریدههای خود. این مناظره آنقدر طول كشید، تا اینكه در همان جلسه، زندیق اسلام اختیاركرد.
(احتجاج طبرسی ج 2 ص173 171 .)
تقدیم به شهید غلامرضا رحمانی که هم نام امام رضاست(ع)
که خیلی دوسش دارم
با منافق ها سازش نمی کرد
به حلال و حروم اهمیت ویژه ای می داد
که حتی دستمزدی که سپاه بهش داده بود (اون زمان 50000تومن) برای یکی از خدمات بزرگش به این مملکت و به اسلام ، رد کرد ، نگرفت.
که سپاهی بود و لباس سپاه رو مقدس می دونست.
منافقای پست شهیدش کردن
وقتی میرم سر مزارش شاد می شم ، بدون استثناء یاد امام رضا (ع) میفتم.
این عید زیبارو بهت تبریک می گم شهید عزیز و والامقام
سلام مارو به امام رضا برسون وقتی با وجود پاکت پر می کشی به سمتش
با اون وجود پاکت.....
شهید غلامرضا رحمانی!
باز آی و هستی من آزرده جان بسوز
ور آتشت فرو ننشیند،جهان بسوز
باز آی و انتقام گناه نکرده را
هستی بگیر و خانه برانداز و جان بسوز
آخر چه کردم من آزرده دل،بگو
وانگه مرا چو شمع بر آن آستان بسوز
با ما هم آشیان چو نخواهی شدن بیا
مشت پری که مانده درین آشیان بسوز
زندانسراست خانه ی ما بی جمال تو
باز آی و خانه ی من بی خانمان بسوز