Quantcast
Channel: شهید قلب تاریخ است
Viewing all articles
Browse latest Browse all 1417

من تو را خواهم برد....

$
0
0

در سحرگاه سر از بالش خوابت بردار!
كاروانهای فروماندهء خواب از چشمت بیرون كن!
باز كن پنجره را!

تو اگر باز كنی پنجره را،
من نشان خواهم داد،
به تو زیبایی را.

بگذر از زیور و آراستگی
من تو را با خود تا خانهء خود خواهم برد
كه در آن شوكت پیراستگی
چه صفایی دارد
آری از سادگیش ،
چون تراویدن مهتاب به شب
مهر از آن میبارد.

باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد ؛
به عروسیِ عروسكهای
كودكِ خواهر خویش‌ ؛

كه در آن مجلس جشن
صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس
صحبت از سادگی و كودكی است
چهره ای نیست عبوس.

كودك خواهر من ،
در شبِ جشن عروسیِ عروسكهایش می رقصد
كودك خواهر من ،
امپراتوری پر وسعتِ خود را هر روز،
شوكتی میبخشد.
كودك خواهر من نامِ تو را میداند
نام تو را می خواند !
 - گل قاصد آیا
    با تو این قصهء خوش خواهد گفت ؟!-

باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشانِ حیات ،
آب این رود به سرچشمه نمیگردد باز ؛
بهتر آن است كه غفلت نكنیم از آغاز.
باز كن پنجره را ! -
  - صبح دمید !.

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 1417

Trending Articles