وکسانی هستند که به غیب ایمان می آورند نماز می خوانندو از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق می کنند
نام : مرتضی
نام خانوادگی : گرکانی
شغل : کارمند ارشد وزارت اقتصاد و دارایی
دارای همسر و دو فرزند
...........................................................................................................................................
نام : تشنهٔ حقیقت
نشان : جویندهٔ حقیقت
هدف : رسیدن به حقیقت
دارای فطرت پاک و اصیل انسانی
مقام : عند ربهم یرزقون
نمی دونم چرا وقتی به شما فکر می کنم خوشحال میشم یعنی یه شور و شعف خاصی وجودم رو پر می کنه
دوستتون یه دلنوشتهٔ خیلی زیبا در مورد شما داره که شما بهش گفتین؛آقاسید بیا با هم قرار بذاریم هرکدوممون زودتر شهید شدیم دیگری کار ارزنده و زیبایی برای اون که شهید شده انجام بده برای پاسداشت مقام شهید. دوستتون به عهدش وفا کرد
وهمسرتون که مقاومت کردازش پرسیدم تو که این همه دوسش داشتی چرا گذاشتی بره؟
گفت خیلی برام سخت بود تحمل دوریش. خوش اخلاق و مهربون بود باهمه و دست ودلباز
باز پرسیدم یعنی چی؟ گفت:دست رد به سینه هیچکس نمیزد با اینکه میدونست ممکنه اون شخص دروغ بگه
گفتم:خوب تو هم ازش میخواستی که مال تو باشه و بمونه
گفت: وجدانم
پرسیدم:وجدان یعنی چی؟
جواب داد : یعنی ترجیح ندادن خود به دیگران
حاج مرتضی به حرفای همسر بزرگوارت گوش میدادی وقتی در موردهجرتت باهاش صحبت میکردم؟
از شما بعنوان یکشهیدبزرگوار یاد میکنم
دلم میخواد هر چی در مورد شما میدونم بنویسم اما افسوس که شدنی نیست
یه جوون پر شور و فعال جویای حقیقت دنبال درس و بحث و ایدئولوژی دینی اهل عبادت وتهجد شبانه
همیشه دنبال حقیقت بودی إنی ءانست نارا
و رفتی به جبهه چون اونجا نور دیدی نور خدارو
رزمنده ها رو دیدی که سراپا نیاز بودن سراپا دعا بودن با توکل حرکت میکردن با توسل پیروز میشدن باذکر شهید میشدن
امدادهای غیبی رو دیدی و یؤمنون بالغیب شدی
هجرت کردی حرکت کردی به سمت نور به کوه طور
خدای مهربون به موسی علیه السلام گفت:نعلینت رو در بیار بدون تعلق بیا خدا تو رو هم صدا کرد
تو لبیک گفتی تعلقاتت رو جا گذاشتی همسر مؤمن و خوبتو که خیلی دوسش داشتی بچه های نازنین و زیبا
پدر ومادرت که بهت نیاز داشتن حتی پولو شغل و موقعیت عالی همه رو جا گذاشتی دویدی به سمت اون نور
که خدا نشونت داد
اونقدر صحنه های معنوی جبهه برات جالب وقشنگ بود که با یه ضبط صوت صدای رزمنده ها و گلوله هارو وشرح امدادهای غیبی در یک عملیات رو ضبط کردی می خواستی آیندگان اینارو بشنون صدای خدارو
میخواستی آیندگان نور خدارو ببینن اونا هم راه بیفتن جهاد کنن تا به خدا برسن
همیشه میگفتی کمال المطلوب لقاء المحبوب کاش درک میکردم خدارو چطوری میپرستیدی که میخواستی ببینیش
لقاءمحبوب دیدار یار؟
پرستش تو فقط لقلقهٔ زبون نبود تو واقعا حرکت کردی آیا برای ماهم این زمینه وجود داره تعلقات رو جا گذاشتن و یکدله شدن برای خدا
به یک روحانی گفته بودی من چهل روز دیگه مهمان سیدالشهداء هستم خواب امام حسین رو دیده بودی وسر چهل روز .....
حاج مرتضی از اون بالا به ماهم نگاه کن ماهم تشنه ایم مارو هم سیراب کن حاج مرتضی میشه یه روزی یه جایی خدا مارو هم صداکنه وچشم ما هم خدا رو ببینه
اصلا تو مارو صدا کن
تو مارو کربلایی کن
تو مارو کربلایی کن
تو مارو کربلایی کن
مزارشهید: گلزارشهدای بهشت زهرا قطعه 53