شهیدهزهرا طاهری
عاشق چادر عربی بود.
چادر که میپوشید. زیبایی اش دو چندان می شد.
انگار فرشته ای بود روی زمین.
همیشه مظلومیت در چهره اش نمایان بود.
بیشتر وقتها سکوت خاصی داشت.
همیشه در فکر بود. انگار به خودش الهام شده بود که عمر طولانی ندارد.
نُه ماه بود که ازدواج کرده بود.
همیشه عاشق شهادت بود.
زمان جنگ، خانوادۀ پدرش در شهرکرد زندگی می کردند و او در اهواز، وقتی می گفتند:«به شهرکرد بیا اینجا امن تراست.» می گفت:
«من همین جا می مانم تا شهید شوم !»
در کلاس های عقیدتی و کمک رسانی پشت جبهه فعالیّت چشمگیری داشت.
بعد از شهادت او همسرش تا یک سال نمی توانست خانه ای که همسرش در آن نبود را تحمل کند و به خانۀ مادرش می رفت. سرانجام به خاطر شرایط ویژه ای که داشت گفتند: «باید ازدواج کنی؟» زیر بار نمی رفت اما هر طوری بود راضی شد ازدواج کند
او می گفت: « نمی توانم نام دیگری جز نام زهرا را به زبان بیاورم.
باید کسی را انتخاب کنم که هم نام او باشد. بالاخره دختری بنام زهرا برایش پیدا کردند. حاصل این ازدواج، یک پسر و یک دختر است با نام هایی که مورد علاقۀ زهرای شهید بود. سارا و سینا.
شهیده زهرا خیلی مظلوم بود.
او از نظر تحصیلی بسیار موفق بود و هوش سرشاری داشت.
و بدون این که آموزش ببیند، کارهای هنری می کرد.
قبل از انقلاب در تظاهرات و راهپیمایی های ضد رژیم شرکت می کرد.»
شهادت
«زمان شهادت داخل خانه نبود.وقتی از خانه بیرون رفت موشک پرتاب می شود
و او همراه فرزندشش ماهه اش که باردار بود
وسط خیابان به شهادت می رسد.
مجروحیتش بسیار شدید بود
از آنجایی که خیلی مقید به حجاب بود زمانی که روی زمین می افتد
انگار دستی از غیب چادرش را کامل روی بدنش کشیده بود
به نحوی که اصلاً جایی از بدنش را نامحرم ندیده بود.»
******************
مرا نه سر نه سامان آفریدند پریشانم پریشان آفریدند
پریشان خاطران رفتند در خاک مرا از خاک ایشان آفریدند