خاطره از جانبازسرفراز قاسم شهبازی
با علی موحد در حاج عمران بودیم یکجا خط قفل کرده بود، تنها راه ارتباطی عراق باعقبه اش یک سیم تلفن بود شما یک پلاستیک بجوف ببینم تا کی می توانی بجوی؟ سیم تلفن را با دندان قطع کرد اینقدر جوید، آخرش هم شهید شد به قدری تیرزده بودند که حد و حساب نداشت. زیر رگبار گلوله سیم تلفن را آنقدر جوید تا اون ارتباطات را قطع کرد تا بچه ها توانستند کار کنند. در بازی دراز تو چادرش نارنجک می انداختند آخری را که بین راه گرفت که به سمت خود عراقیها برگرداند باعث قطع شدن دستش شد.
عشقش پیچک بود.خیلی پیچک را دوست داشت.خدابیامرزدش شهید پیچک که پیش ما بود سرش را گذاشت روی پای او .گفت دعا کن شهید بشوم.
روزی که پیچک شهید شد شهید موحد دانش توی گوشش گفت دعا کن منم بیام ، منو ببر.
شهیدغلامعلی پیچک
شهیدموحددانش