وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم
مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَـئِكَ رَفِيقًا
و كسانى كه از خدا و فرستادهاش اطاعت نمايند آنان (در دنيا و آخرت) همراه كسانى هستند كه خدا بر آنها نعمت بخشيده از پيامبران و صدّيقان و شهيدان و گواهان اعمال و شايستگان، و آنها نيكو رفيقانى هستند
سوره نساءآیه۶۹
ای گلی که گلباران شدی
خورشید مهر تو در قلبم طلوع کرد و زندگی ام نور باران شد
تو به دنیا آمدی تو طلوع کردی و به قلبم تابیدی
گلهای عشقت در وجودم جوانه زدند و رشد کردند و سر به آسمان نگاهم برداشتند اما این تمام عشق من به تو نیست این هدیه ی من است به هر که میخواهد تو را بشناسد این نمایش و ظهور مهر تو در وجود من است که آنرا به عالمیان عرضه نمودم
این گلهای بنفش و صورتی و نیلی آسمانی به رنگ روح لطیف اما بزرگ توست
این گلهای سرخ به رنگ زندگی پر از تلاش و نشاط توست
این گلهای سفید به رنگ خلق عظیم و صبر توست
محمدعلیِ من!
وقتی که به دیدنم آمدی و بر سر قولت ایستادی و شهادتت را روی خاکها نشانم دادی نمی دانم چرا گوشه ای از افکارم گلدانی شد از خاک! این گلدانهایی که ساختم مشتی از همان خاکهاست که تو روی آن به شهادت رسیدی آن تندیسهای گل که نشانم دادی آنها را درون این گلدانها گذاشتم
و تقدیم کردم به مهربانی به صفا به خلوص و به هرچه خوبی است در این عالم.
ای خوبِ من! پسرم! شهید محمدعلی کاوه!
Image may be NSFW.
Clik here to view.
من برای درست کردن این گلدانها از کسی و یا جایی آموزشی ندیدم این را خدا کمکم کرد در ذهنم نقش می بست که اینها را درست کنم.با هر چه در دست داشتم به عشق محمدعلی این گلها و گلدانها رادر خانه درست میکردم ودر اتاقی بزرگ گذاشته بودم و پس از مدتی به گنجینه ی آثار شهدای امامزاده علی اکبر چیذر سپردم
جنگ که شروع شد ایشان به جبهه میروند در منطقه کردستان فرمانده بودند با منافقان وعراقیها درگیر بودند بعداز مدتی به جنوب اعزام می شوند، بهر حال من مدام برایش دلتنگی می کردم که محمدعلی به من گفت اینقدر ناراحت نباش من هر وقت شهید شدم شما را می برم نشان می دهم. من نمی دانستم محمدعلی منظورش چیست؟ تا اینکه جبهه بود عملیاتی هم نبود یک شب در خواب دیدم که من رفته ام جبهه . در آن بیابانها چند تا تپه است مثل خاکریزها. روی خاکریز ها که رفتم دیدم آن پایین سه تا شکل قبر است اما به جای آنکه خاک باشد رویش پر از گل است . صبح که از خواب بیدار شدم به بچه هایم گفتم که محمدعلی شهید میشود. تمام روز در فکر بودم گفتم این خواب بیخودی نبوده پسرم شهید شده. همین که در فکر بودم یک دفعه دیدم محمدعلی در کنارم ایستاده دستانم را گرفت و بدون اینکه من چیزی را احساس کنم مثل پروانه مرا با خود برد و...
من ظاهرا آنجا نشسته بودم، خودم کامل احساس کردم که رفتم و روحم از بدنم خارج شد.
مرا برد به همان تپه هایی که شب در خواب دیده بودم. کنار تپه ایستادم دیدم که
محمد علی در حال دویدن و تیر اندازی به سمت دشمن است و دشمن هم تیر اندازی می کرد.یک مرتبه چند تیر به سینه محمدعلی خورد از روی تپه به کف تپه ها افتاد . تا افتاد من خواستم صدایش بزنم دیدم که سر جایم در خانه نشسته ام. همیشه محمد به من میگفت زمانی که شهید شوم می برم نشانت می دهم. و من را برد لحظه شهادتش را دیدم هر چه به بقیه و اطرافیانم گفتم کسی باور نمی کرد. چند روز بعد خبر آوردند که محمد علی پسرم به شهادت رسیده به همان صورت که نشانم داده بود.