طه {۱}
الله لا اله الا هو له الاسما الحسنی {۸}
سلامشهیدمحمدمجید عسگریان
امروز صبح چشمم رو که باز کردم بهخورشید درخشانسلام کردم یادته میگفتی در جبهه خاک عطر خون گرفته و خود مثل آفتابمی تابد
هنوز اون بوی عطر هست
گوش میدی آقا مجید تو که حضور داری گوش بده
همرزمت میگه داشتین می رفتین برای عملیات بیت المقدس ۲ در کوهستانهای کردستان(ارتفاعات قمیش)نصفه شب بوده وهوا بشدت سرد اما توبا گرمای عشقی که در وجودت بود رفتی زیر یه آبشاری که در مسیرتون وجود داشت(رودخانه قلعه چولان) و غسل شهادت کردی! آماده ی دیدار! و چند لحظه بعد شهید شدی
زمان پیروزی انقلاب دیپلم گرفتی برای هرکاری با پدرت مشورت میکردی از پدرت پرسیده بودی وارد سپاه بشم یا پلیس قضایی؟ پدرت گفت برو پلیس قضایی تو هم رفتی و استخدام شدی
جنگ که شروع شد یه پات جبهه بود یه پات محل کارت تا اینکه فرمانده پلیس بهت دستور داد دیگه جبهه نری و در محل کارت کاملا مستقر باشی تو رفتی استعفا دادی و اومدی بیرون
دیگه همیشه جبهه بودی وقتی ازت خواستن که ازدواج کنی گفتی بمونه برای بعد از جنگ
عاشق جبهه و شهادت شده بودی.
بخشی از وصیتنامه ی شهید بزرگوار:
یا رب هوس دیدن رویت دارم
روی تو و بوئیدن مویت دارم
بوی خوش تو چو عزم جانم فرمود
بیهوش شدم هوای کویت دارم
آری دوستان و برادران جبهه دنیایی دیگر است در جبهه خاک عطر خون گرفته
و خود مثل آفتاب می تابد و آدمهایی هستند که به دنبال رفاه و راحتی و داشتن عمر، می فرسایند
اما در جبهه انسانها در جستجوی رنج و درد هستند و برای خدایی شدن می روند
تفاوت زندگی روزمره و زندگی در جبهه مانند تفاوت از خود تا خداست.
من همسفر باد سحر خواهم شد.
خاک گذر اهل نظر خواهم شد
در آتش عشقش نه به سر خواهم شد
پولادم و آبدیده تر خواهم شد.
والسلام
محمدمجیدعسگریان
شما خوبان چه زیبا زندگی را تفسیر نمودید آری عده ای فقط گذران عمر دارند و مانند برگی به روی آبِ در جریانند اما عده ای دیگر منظورِ از خلقت را به تصویر می کشند
آنان حیات جاودان را می یابند.