
شهیدتهرانچی اونی هست که داره با لیوان قرمز آب برمیداره
در یک خانوادۀ ثروتمند بدنیا اومده
صورتش زیبا
اخلاقش زیبا
صوتش زیبا
قرآن رو با صوت میخونه
نمیدونم اونجا توی اون انبوه خاک و دود و خون چه میکنه؟
چی میخواد؟
دنبال چی میگرده؟
پدر و مادر عاشقش هستن
التماسش میکنن که بسه دیگه برگرد
برای مادرش مینویسه من اینجا بهم خوش میگذره
غذام خوبه بالشم نرمه جام راحته خیالتون راحت باشه!
از نون خشک توی آب زدناش نمی نویسه
از دلتنگیش برای از دست دادن دوست صمیمیش نمی نویسه
از شرکت مداومش در عملیاتها نمی نویسه
اخلاق زیبا
چشماش تیله ای رنگ و درشت و روشنه
صورتش مهربونه
نگاهش معصومانس
صورت زیبا
وقتی می ره مرخصی
فقط به فکر فقراست
دنبال قر و فر نیست
تنها پسر خانوادۀ مرفه تهرانچی
محمدِ زیبا و دوس داشتنی
نمیدونم لابلای این نوشته ها دنبال چی میگردم
هر چی از شهدا مینویسم
از خوبیهاشون
تموم نمیشه
دلم آروم نمیشه
دلم آروم نمیشه نمیشه...