Quantcast
Viewing all articles
Browse latest Browse all 1417

مسعود از کجا برویم؟

 

 در اطلاعات و عملیات بودم آن موقع رامین هم آمد حاج غلام بچه ها را فرستاده بودند برای آموزش،من و رامین مدام با هم بودیم برای مسواک زدن هم با هم می رفتیم. یک شب در پادگان به شوخی گفتم رامین، تو شش ماه دیگر تیر میخوری  و خودم می برمت عقب. رامین هم میگفت نه اتفاقی برای من نمی افتد.  من به هر کدام از بچه ها که میگفتم  همین هم میشد.  دقیقا هم همین اتفاق می افتد . که رامین  در هنگام خواندن نمازصبح آرپی جی  خورد جلویش، و چشمش مجروح شد . من نیروها را می بردم جلو و رامین  برمیگشت عقب . یک حالتی شده بود  که در مسیر می آمدیم و می رفتیم. در شلمچه بودیم که هلیکوپترها آمدند و آنجا را زدند من که عقب  بودم به دلم افتاد که رامین  مجروح شده ... دم صبح بود هنوزهوا تاریک بود .رامین نمازش را میخواند من دویدم به سمت سنگر، هوا رو به روشنی بود  دیدم که صورتش غرق در خون بود . رفتم دستش را گرفتم  که به عقب ببرمش. آقای محسن مومنی  که الان  از بچه های شرکت نفت  هستند. ایشان هم مجروح شده بودند دست این دو را گرفته بودم  و با سرعت می دویدیم . به آنها می گفتم  که بپرید توی این سنگر  مدام از این سنگر به سنگر دیگه . این بنده خداها  هم میگفتند که مانمی توانیم  بیاییم. نفسم بالا نمی آمد داخل بعضی از سنگرها که میشدیم به بچه ها می گفتم بریم ، بدو بریم  الان اینجا را میزنند. مومنی میگفت  تو از کجا  می دانی.میگفتم چه می دانم  خدایی هم نمی دانستم . ۵۰متر می دویدیم . باز می رفتیم توی یک سوارخ دیگر بازاز آنجا می رفتیم . به دلم افتاده بود که دشمن آنجا را می زند واقعا آنجا را هم میزد. اینهم جزء خاطرات شده بود که محسن  مومنی میگفت  مسعود از کجا برویم؟ 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 1417

Trending Articles