هوالحبیب
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل بنال بلبل عاشق که جای فریاد است
جواد جان سلام ، این سلام با آن سلامهایی که داشتیم خیلی فرق داره ، اون موقع هم سن و سال بودیم ، ( تقریباً ) ، اما فکرش را بکن من حالا نسبت به تو بیست و شش سال بزرگترم با موهای سر و ریشی که یا ریخته یا سفید شده ، هنوز به نفرینت فکر میکنم که برایم نوشته بودی :
باد نفـــــــرین من اینک بر تو یارا کیزدت عاشق کناد
بر یکی سنگین دلی نامهربان ، چون خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غمخوری
تا به خود اندر بپیچی و بدانی قدر من
امروز و این روزها کجایی که ببینی شب و روز به خود می پیچم و دریغ از یک همدم و این را هم خودت برای من میخواندی
آنکه دائم هـــوس سوختن ما میکرد
کاش می آمد و از دور تماشا می کرد
جواد جان یادته که اون شب آمدی تا با من خدا حافظی کنی و به عملیات بدر بروی؟ چقدر عاشقانه رفتی ، چقدر عجله داشتی ، یادته روی میزم نوشتی ؟
چون که گل رفت و گلستان در گذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
در نیـــــاید حال هیچ پخته خـــــــــــــام
پس سخن کوتاه باید و الســـــــــلام
حالا بیست و سه سال تمام از آن روزها گذشته و من با یاد تو و عکسها و نامه هایت زندگی میکنم و به اینها باید خوابهای عجیبی را هم که از تو دیدم اضافه کنم ، جواد جان سالهاست که به مرگ و مردنم نیز فکر میکنم و هیچ وحشتی ندارم جز اینکه بمیرم و نتوانسته باشم آنهمه شور و عشق و معنویت تو و امثال تو را به دیگران منتقل کنم . جواد عزیز شرمنده ام که هرگز نتوانستم آنطور که باید برایت کاری بکنم ، امروز که این عکست را در اتاق کارم نگاه میکردم گفتم حداقل برایت این چند سطر را بنویسم ، تو به من گفتی که این عکس را با خنده و با پیراهن من انداخته ای که یک یادگاری از تو برای همیشۀ من باشد و حالا ببین این عکس چقدر برایم مهم شده است . هر روز صبح به عکس تو سلام میکنم ، با دیدن خنده ات اراده ام برای کار صد برابر می شود و در حین کار همۀ مشکلاتم را حل شده میبینم و در پایان کار با تو خداحافظی میکنم ، دیگر از هیچ چیز نمی ترسم و جز تو به هیچ چیز فکر نمیکنم اما بیست و سه سال است که نگران و منتظر توام
عزیز جان من کجا جان داده ای گل پرپرشده کجــــــا افتاده ای
به یاد دانشجوی شهید محمد جواد تاجیک مفقود الاثر عملیات بدر - اسفند ۱۳۶۳
از طرف س . م . ج ۴-۱۰-۸۶