به امید سر کویش پر و بالی بزنم
قطار با سرعت هر چه تمامتر به سوی مقصد در حرکت بود
تقریبا چهار پنجم راه را طی کرده بود که در ایستگاهی بسیار
زیبا و خوش آب و هوا توقف کرد
بانو که گمان کرده بود اینجا مقصد باشد پیاده شد و چرخی در آنجا زد
اتفاقا به مردی برخورد که او هم همین گمان را داشت و چون مثل هم
فکر می کردند و خود را همراه وهم دل یافتند به شدت مجذوب هم
شدند و به نغمه سرایی و بد مستی پرداختند که ناگهان صدای سوت
قطار بلند شد که:
مسافران بهشت تا چند لحظه دیگر قطار حرکت خواهد کرد
آنها به خود آمدند و بی درنگ به سوی قطار دویدند وسوار
شدند
اینک آنها به مقصد نهایی فکر میکنند و دیگر هیچ چیز نمی تواند
آنها را از هدف باز دارد
تنها غمی که دارند این است که مبادا همسفر و همراهشان
نرسیده به مقصد اشتباه کند و دوباره پیاده شود
تاوقتی در یک قطارند و از حال هم با خبر ند شاد و خندانند