سید رضا دو تا کبوتر داشت آن روزی که سید رضا شهید شده بود و ما خبر نداشتیم این دو کبوتر خیلی بی قراری کردند حوضی پر از آب در حیاط داشتیم کبوترها داخل آب می رفتند و به سمت آسمان پر می کشیدند مادر سید رضا می گفت این کبوترها را ببین چکار می کند حتما رضا شهید شده است این کبوترها علامت میدهند که رضا شهید شده گفتم شما از کجا میدانی ایشان گفتند ببین از دیشب چکار می کنند دارند خودشان رامی کشند اینها همیشه می آمدند آب و دونشان را می خوردند و می رفتند اما از دیشب
↧