شهداخورشیدند
خواهر شهید محمدمالکی:
(از شهدای امامزاده علی اکبر چیذر)
هر وقت برادرم کنارمان بود خوش و شاد بودیم و می خندیدیم دائم جوک می گفت و ما را می خنداند
و من تعجب می کردم چطور این همه را در ذهنش جا می دهد
در عین حال بسیار شجاع ، باهوش و سیاستمدار بود و به آن چیزی که می خواست می رسید.
آن اواخر دیگر غذا هم نمی خورد و به نان و پنیر اکتفا می کرد.
از جبهه قشنگیهایش را می گفت و چیزهایی تعریف نمی کرد که ما ناراحت شویم
حتی در نامه هایش شوخ طبعی اش را داشت و ما را شاد می کرد
هنرمند هم بود
به این باور رسیده ام که همه شهدا شبیه هم هستند، شاد و مهربان و پاک