سبحان الذی أسری بعبده لیلاًپاک است خداوندی که بنده اش را در یک شب به اوج سعادت می رساند به(معراج)
سورۀ أسری آیۀیک
سلام آقا شهرام
شه یعنی سرور و حاکم ، رام یعنی مطیع پروردگار؛شهرام
حسینم که قشنگترین اسم خداست خودتو دو اسمه کردی
اسم خودتو گذاشتی حسین
چقدرم با مادرت بحث میکنی ، چه مادر مهربونی ، خیلی هواتو داره؛
از ۱۵ سالگی می رفتی جبهه
میرفتی و می اومدی تا ۲۱ سالگی
که شهید شدی
بچه که بودی ، یه بار گفتی من بزرگ که بشم هر کاری بخوام می کنم
مادرت پرسید ، مثلا ؟
گفتی مثلا میرم میدون اختیاریه فوتبال تماشا می کنم ؛
حالا دیدی آقا شهرام بزرگ شدی رفتی جبهه ما هم حریفت نشدیم هر کاری خواستی کردی ؛
ـ شهرام جان وقتی می ری از غصه مریض می شم ، نرو ، پیش مادرت بمون ، به خدا بهت نیاز دارم
ـ مادر!
-شایدم از درس فرار می کنی می ری جبهه!
-راضی نیستم کسی به من این حرفا رو بزنه.
-اگه تو درس نخونی من باید چیکار کنم ؟ یه بچۀبی سوادُ من می خوام چیکار ؟ اونم تو این زمونه؛
-من به شما قول میدم هم جبهه برم هم درسمو بخونم؛
-اصلا من باید بدونم اونجا چه خبره؛
-شما باید از نزدیک اون مکان مقدس رو لمس کنی ببینی چه خبره ؟ قول می دم نذارم به درسم لطمه بخوره؛
-پس کی این مملکتو حفظ کنه ؟
-همون که ۲۲ بهمن رو حفظ کرد انقلابم حفظ می کنه؛
-نرو شهرام خدا رو شاهد می گیرم من به تو نیاز دارم نرو
-مادر ! مادر منو ببخش - خدایا من گنهکارو ببخش؛
...............................................................................................................
شهرام جان دانشگاه امیر کبیر رشته برق قبول شدی
تو ساکن کوی سعادت بودی
چون پدر و مادرت عاشق هم بودن
تو یه خونۀ گرم از محبت پرورش پیدا کردی
همرزمات می گن
شهرام پسر نترسی بود
شبها خودش از چادر میرفت بیرون آب می آوُرد تا بچه ها سرما نخورن
شبای سرد زمستون کردستان
و چه زیبا ساکن ابدی کوی سعادت شدی
حیات عند رب
آقا شهرام
ما شب زده ها رو دریاب
که بدجوری سردمونه
اونقدر که توان بیرون زدن از این چادر سردرگمی ها رو نداریم
سردمونه ! خیلی سردمونه ! .......