
مادر شهید:
آنقدر از احمد راضی بودم که هر روز دو رکعت نماز شکر به خاطر چنین فرزندی می خواندم. می گفتم خدایا من که لایق این فرزند نیستم و نمی دانم که قرار است چه کاره شود اما هر چه هست تو او را به من عطا کرده ای از این بابت از تو سپاسگزارم.
نمی دانستم قرار است شهیدشود....
سه ماهی که پسرم در لشگرک آموزش می دید من و پدرش هر روز به دیدارش می رفتیم. چای را خیلی دوست داشت. من هر روز برای او و دوستانش که سربازهای شهرستانی بودند فلاکس چای می بردم.
وقتی که از دور ما را می دید زانو می زد و سلام نظامی میداد. تا ما برایش دست تکان نمیدادیم جلو نمی آمد.
وقتی هم که می آمد جلو دست من و پدرش را می بوسید.