مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ
کسی که از خداوند رحمان در نهان می ترسید ، و با قلبی متوجه و پر انابه ( به دیدار خدایش ) آمده
آیه 33سوره "ق"
باید ایشان را می شناختید تا متوجه می شدید که ایشان خودش بود و هیچ وقت برای اینکه به یک جایی برسد حتی یک قدم اضافه بر نمی داشت.
نقل از همسر شهیدجلیلی عیدی زاده
خودش بود و یک قدم اضافه برنمی داشت!
هيچ وقت فوري و عجولانه تصميم نمي گرفت. خيلي فكر مي كرد و همه جوانب را در نظر مي گرفت.در مجموع بررسي هاي لازم را مي كرد .بعد با مشورت تصميماتش را مي گرفت .
چند ماهی بود که جنگ تازه تمام شد. شغلشان تصویر برداری بود در تمام شبکه ها کار می کرد شیکه اجتماعی صدا و سیما و برنامه صبح بخیر ایران با آقای واحدی بودند و با آقای واحدی مثل برادر بودند.
در زمان جنگ شهید ماموریت داشتند و ساری بودند و ماموریت آموزشی برایشان گذاشته بودند.
در ابتدای فضای جنگ به همراه همکارشان که همسرم کمتر و همکارشان بیشتر در خرمشهر ترکش می خورند و در حدی نبوده که دنبال کارت جانبازی باشند.
همکارشان به نام کامیاب درویشی که ایشان هم تصویربردار صداو سیما هستند کارت جانبازیشان را هم دارند چون در صد ایشان خیلی بیشتر بود و مدتی هم بیمارستان بستری بودند .
در آن اتفاق هم با هم بودند.
در انقلاب بود در تظاهرات انقلاب حضور داشت در انتصابات بود ولی خیلی دنبال سیاست نبود مثلامی گفت سیاست چیز کثیفی است و خودش را با این چیزها آلوده نمی کرد.
وقتي كسي تظاهر و ريا مي كرد بدش مي آمد.
ایشان معتقد بود که هر کسی خودش برای اعتقاداتش تصمیم می گیرد و نه ایشان می توانست جای من تصمیم بگیرد و نه من بجای ایشان.
ایشان اعتقادات خودش را داشت و آنقدر معتقد بود که یک ایستگاه اتوبوس مثلا فاصله داشت تا برسد به خانه اگر اذان پخش می کردند و جلوی مسجد بود همان جا پیاده می شد و نماز می خواند و بعد می آمد به خانه دقیقا همین بود و شاید خیلی ها باور نکنند و ظاهرش نشان نمی داد و هیچ کس این را نمی دانست جز من که با او زندگی می کردم.
من می دانم که شهدای بعد از جنگ را که می آوردند در همین سال های قبل از شهادتش از همین کاروان های از شلمچه تا مشهد الرضا در همه این کارها شرکت می کرد به عنوان کار تصویربرداری و .... می رفت ولی داوطلب می رفت و یک ارادت خاصی داشت .
نه من و نه بچه ها هيچ كدام عصبانيت جليل را به ياد نداريم. آن قدر خوش اخلاق و مهربان بود كه فکر نمی کنیم كسي عصبانيتش را ديده باشد. ناراحت بودنش را ديده بوديم زمان هايي كه در فكر فرو مي رفت فقط سكوت مي كرد. وقت هايي كه ناراحت يا عصباني بود اصلا به زبان نمي آورد. هيچ وقت از هيچ چيز گله نمي كرد.
شهيد عيدي زاده عاشق شغلش بود.گاهي دخترمان ميپرسيد:«بابا! چرا اين حرفه را انتخاب كردي؟» جليل در جواب درسا مي گفت :«باباجان! من رفتم نون هنر را بخورم.» خوشحالم كه تا لحظه آخر از كارش لذت برد و سپس رفت .
يادم هست وقتي به آقاي روح الله علي جايزه بهترين فيلمبردار را دادند زماني كه ايشان جايزه شان را گرفتند گفتند اين جايزه حق جليل عيدي زاده است.
آدم فوق العاده باهوشی بود در کارش یکی از بهترین ها بود نه به گفته من بلکه به گفته همکارانش که هم در زمان حیاتش وهم بعدش همه کارگردان های موفق تلویزیون مثل آقای رنجبر و من الان خاطرم نیست می گفتند که ایشان تنها تصویربرداری بود که نیاز به کارگردان نداشت یعنی بالا تر از این نمی شود گفت کارهای سینمایی کار نمی کرد و دوست هم نداشت دنبالش هم نمی رفت و فقط برای صدا و سیما کار می کرد.
چون محل دفن را ما تعیین نکردیم خود اداره همه کارها را انجام داد وقتی من محل دفن ایشان را اولین بار دیدم ، دیدم بهترین جای بهشت زهرا خوابید در قطعه پنجاه که از خیابان وارد می شوید اولینش هست و بطور اتفاقی و تصادفی بوده.
من یک مکان هایی از بهشت زهرا خیلی دلم میگیرد و اصلا نمی توانم بروم و اصلا می روم حالم خراب می شود ولی این قطعه این جور نیست و وقتی می روید به واسطه آن شهدایی که آنجا هستند دل آدم یک جور هایی باز هم می شود
هیچ وقت فکر نمی کردم که اینقدر زود از دستش می دهم که محاوره های روزمره یادم بماند.
فوق العاده آدم شاد و شوخ و فوق العاده صبور بود و اعتراض به هیچ چیزی نمی کرد
من همسرش بودم هیچ وقت نمی آمد به من بگوید چرا این کار را کردی چرا آن جوری کردی و اگر هم می خواست نکته ای را به من بگوید می گفت بهتر بود این جوری می شد یا بهتر بود این اتفاق می افتاد . وقتی هم که خودش بود همیشه تعریفش را خیلی می کردم .
من در زندگی با همسرم خیلی راحت بودم من خیلی خانواده های دور و اطرافم همسایه ها دوستان فامیل را می شناختم که هر کدام از خانم ها که می نشینند و صحبت می کنند یک مشکلی دارند و مشکل جدی است
یک وحشت درونی همیشه داشتم که بعدا علتش را فهمیدم من همیشه فکر می کردم که فرصت ما خیلی کم است و من نمی دانم چرا این حس را داشتم.
كرد.از جمله كارهايي كه دوست داشت برنامه مستندي به نام«با كاروان شهدا»بود كه ازشلمچه تا مشهد همراه شهدا بودند.سفرشان حدود يك ماه طول كشيد . وقتي كه ازاين سفر طولاني معنوي برگشت ، حالش متفاوت بود. اصلا انگار حالش دست خودش نبود.
شبی که فردا صبحش ایشان می خواستند بروند من ناخوداگاه خیلی گریه کردم و نمی دانم چرا و اصلا هنوز هم نمی دانم چرا همسرم پای تلویزیون خوابش برده بود من خیلی گریه کردم و گفتم من دو هفته چه جوری گریه کنم تا بیایی قرار بود سه روزه بروند ولی در آن روز قبل از پرواز خبر دادند که این ماموریت احتمالا دو هفته است .همیشه دو هفته دو هفته می رفت به ماموریت ولی حال خودم برای خودم خیلی عجیب بود.خیلی دلم گرفته بود و تا حالا این اتفاق پیش نیامده بود و خودم به خودم می گفتم که چگونه دو هفته تحمل کنم و تقریبا تمام سفرهای سفرنامه صبا را ایشان رفته بود و همه آنها دو هفته ای بود و بیشتر نمی شد و من همیشه به این سبک زندگی عادت داشتم. ولی در آن شب خیلی گریه کردم و احساس می کردم تحمل وطاقت ندارم.
شاید ساعت حدود دو بود که من گفتم یک زنگ بزنم و ببینم که رفتند یا نه و دیدیم که موبایلش خاموش است و گفتم پس روی آسمان هستند نمی دانم چه حسی بود بخاطر آن ناراحتی که قبلش داشتم که به فکرم آمد که به همکارش یک زنگ بزنم که همراهش بود به همکارش آقای حسن جعفری زنگ زدم و دیدم او هم گوشی اش خاموش است و ناخود آگاه آمدم و تلویزیون را روشن کردم و زدم تله تکست بدون اینکه چیزی بدانم که اصلا اتفاقی افتاده.
این هواپیما آن موقع افتاده بود و من نمی دانستم و زدم تله تکست و آمد سقوط هواپیمای خبرنگاری و کشته شدن تعدادی تصویربردار و بعد مطمئن بودم همین است نمی دانستم کدام پرواز است و فقط نوشته بود سقوط هواپیما و من مطمئن بودم همین هواپیما است.
به ما اجازه ندادند پیکرش را ببینیم همه چیز مثل یک فیلم سینمایی همه شات به شات از جلوی چشمم رد می شود .
اگر به عقب برگردم و همه این اتفاقات را بدانم صددرصد حاضرم دوباره با او زندگی کنم و من الان فقط امیدم این است که آن طرف می بینمش یعنی با خدا درگیر می شوم اگر که همه چیز تمام شده باشد .
همسر من در سال 1356 وارد سازمان صدا و سیما شد و تا زمان شهادت صادقانه خدمت کرد. پسرمان راه پدر را در سازمان به عنوان تصویربردار ادامه می دهد و دخترمان هم بر اساس قولی که به پدرش داده بود، با رتبه 4 در کنکور سراسری رشته سینما قبول شد و در حال ادامه تحصیل در رشته کارگردانی سینما می باشد.پویا هم فارغ التحصیل رشته معدن است .
بچه ها ارتباطشان با پدرشان فوق العاده عالی بود
سعي مي كرد،خيلي از كارهاي خانه را انجام بدهد.مثلا يادم هست خانواده اي بود كه پدرو مادرشان هر دو بر اثر بيماري فوت كرده بودند.چند بچه بودند كه بدون سرپرست زندگي مي كردند.هر وقت لباس عيد بچه ها را مي خريد سعي مي كرد ارزان تر باشد تا بتواند مبلغي را هم براي خريد لباس آن بچه هاي بي سرپرست كنار بگذارد.
جليل يك هنرمند واقعي بود. از اينكه چيزي را بسازد بسيار لذت مي برد.در كارهاي چوبي مهارت زيادي داشت .حتي خياطي هم بلد بود . با اينكه شغلشان اين نبود و در اين زمينه دوره هاي خاصي را نگذرانده بود. واقعا عاشق هنر بود.عاشق اينكه با دست خودش چيزي را بسازد.
عبدالجليل متولد دوم خرداد ماه سال 1330 است . او فارغ التحصيل مدرسه عالي تلويزيون است و از سال 54 به استخدام سازمان صدا و سيما درآمد.به مدت سي سال به عنوان تصويربردار در سازمان صدا و سيما خدمت كرد. او بسيار بزرگوار بود. ما دو فرزند داریم یکی پویا و یک دختر به نام درسا. نمي دانم از خوبي هايش يا از مرام ،گذشت و مهرباني هايش در زندگي بگويم. من معتقدم كه تمام خوبي ها و زيبايي ها در شخصي به نام جليل عيدي زاده جمع شده بود. افتخارمي كنم كه هفده سال همسرش بودم. در تمام مدتي كه با ايشان زندگي كردم به جز خوبي از ايشان نديدم.
هميشه اين را به من ثابت كرد كه كسي آن بالاست و خودش همه چيز را درست و مرتب مي كند.همه ما به اينكه خداوند،بزرگ است اعتقاد داريم اما كمتر كسي در بين ما پيدا مي شود كه به اين باور رسيده و ته دلش قرص باشد، ولي جليل در اين چند سال زندگي مشترك عملا به من ياد داد فقط خداست كه همه كارها را انجام مي دهد و بقيه يكسري عواملند كه خودشان هم گذرا هستند گاهي وقتي پشت ميزها مي نشينند همه چيز را فراموش مي كنند.
نقل خاطره از خانم پروین فرشباف همسر شهید هنرمند جلیل عیدی زاده
شهادت در سانحه سقوط هواپیمای کارمندان صدا و سیما