در مسلح عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشتخو را نکشند
مادر شهید:
پسرم یک دوستی داشت همسال خودش و سید بود ، این آقاپسر – با تفنگ بادی تیر خورده و قطع نخاع شده بود. پسرم کارش این شده بود که صبح می رفت ایشان را بغل می کرد - آن زمان ویلچر نبود - می برد مدرسه و دوباره ظهر از مدرسه بر می گرداند. گاهی دوستش را منزل ما می آورد و از دیوار به پشت بام می برد. (راه پله پشت بام نداشتیم)،تا زمانی که شهید شد مداوم پرستار ایشان بود.