تا پر كشيدن فقط چند ثانيه وقت داشت.
فرشته به او گفت: من امده ام براي مشايعت تو تا اسمان، اما باز انتخاب با توست.
سرباز درنگي كرد و گفت :
سرو جانم فداي حسين،
سرو جانم فداي عباس،
سرو جانم فداي خاك چادر زينب، اين چه جاي تامل است؟!
فرشته ارام در گوشش خواند:
من طلبني وجدني و من وجدني عرفني و من عرفني احبني و من احبني عشقني و من عشقني قتلته و من قتلته فعلي ديته و من علي ديته و انا ديتة
(خداوند فرمود): هر کس مرا طلب کند، مرا می یابد و هر که مرا بیابد، مرا می شناسد و هر که مرا بشناسد، مرا دوست دارد و هر کسی مرا دوست بدارد، عاشقم می شود و هر که عاشقم بشود، عاشقش می شوم و هر کس را که عاشقش بشوم، او را می کشم و هر کس را بکشم، دیه او به گردن من است و هر کس که به گردن من دیه دارد، من خودم خون بهاي او هستم
سرباز ديگر تاب نياورد، يا حسين را
گفت و پركشيد.
و امروز سي و سه سال است كه سرباز وطن همنشين خداوند است. كاظم جان حلاوت همنشيني گواراي وجودت.
دلنوشته ی خواهر شهید کاظم خدامی
بمناسبت سالروز پرکشیدن شهید