Quantcast
Channel: شهید قلب تاریخ است
Viewing all articles
Browse latest Browse all 1417

شهید حمید شاه حسینی

$
0
0

 

منو مجنون خودت کردی

آخه تو چقد خوبی؟

چرا  اینقد به دلم میشینی؟

همرزمات که عاشقتن البته بعضیا از بعضی حرفات ناراحتن..خب حرف حق تلخه دیگه چه میشه کرد؟مثلا امروز یکی اومده بود دم چادر شما، دنبال فرمانده میگشت، داد زد اینجا گردان قمره؟؟!! تو با ناراحتی از چادر اومدی بیرون و گفتی: دیگه نگی گردان قمرا !!! اینجا گردان حضرت قمر بنی هاشم علیه السلامه!

اگه بد اخلاق بودی یه طوری به اون شخص میفهموندی که فرمانده هستی اما این کارو نکردی، تو فقط میخواستی او درست صحبت کنه. درست میگم ماه بنی هاشم؟!

بله دیگه...اون قد وبالا اون صورت و سیرت زیبا بایدم ماه بنی هاشم باشه

ارادت خاصی به سیدها داشتی، سیدهارو می آوردی توی گروه خودت، بهشون احترام ویژه میذاشتی، حتی برای تبرک از باقیموندۀ غذاهاشون میخوردی، جلوشون خبردار می ایستادی، آرزوت بود خودتم سید بودی.

پدرت میگه مدرسه که میرفتی، از همون دورۀ ابتدایی حامی بچه های مظلوم بودی و بچه های زورگو حسابی ازت حساب میبردن! هیکلت از همه درشت تر بود . مدافع حق...

عضو تیم والیبال شدی

برای انقلاب هم تلاش زیادی کردی مثل همیشه مدافع حق..

انقلاب که پیروز شد خانوادت فرستادنت امریکا برای ادامه تحصیل ، 

چمران رو پیدا کردی، با او رفتی لبنان و برگشتی به ایران برای جنگ

بچه زرنگ شمرون حالا برگشته!

چریک شده و برگشته ایران !

یه بچه پولدار از شمرون اومده، رفته جبهه، تازه تو جبهه پا برهنه میگرده!

چون بیشتر وقتا پوتین اندازۀ  پاش پیدا نمیکنه

نگاش کن خنده از لبش نمی افته،

بهش گفتن بیا اطلاعات لشگر10، میگه ولش کن ... من باید جایی باشم که بتونم بگم و بخندم

من برم اونجا باید رسمی باشم ...نمیتونم!

اما موقع جنگ، میجنگه، میجنگه...اونقدر آرپی جی شلیک کرد، تا از گوشش خون اومد،صورتش سیاه شده بود از دود خمپاره ... تنهایی یک محور رو باز کرده بود...

یا اباالفضل!!!

اما آقایون، طبق تصمیماتی که گرفتن، دسته باید برمیگشت و منطقه باز پس داده میشد.

حمید با چشم گریون برگشت،

با زحمت زیادی محورو باز کرده بود اما

انگار رسم دنیا اینه

ولش کن نمیخوام بگم...

حمیدجان غصه نخور!  خدا دید تو چه کردی

حمید برگشت برای عملیات بعدی

عاشق حضرت زهرا بود.

سوار کامیون شد که برن برای عملیات،

ولی انگار یکی اون مسیرو لو داده بود!

سروصدای هواپیماها و برخورد موشک خمپاره از هواپیما و.....

پهلوش شکافته شد....حمید بالاخره فرزند زهرا شد...و من

من پابرهنه توی سنگرا، کنار چادرا، روی خاکریزا، دنبال جای پاش میگردم و می دوم همونجاهایی که حمید می دوید و گلولۀ خمپاره شلیک میکرد......

 

سرو آزاد من!

 کی کنی یاد من؟


Viewing all articles
Browse latest Browse all 1417

Trending Articles