مارأیت إلا جمیلا
درکربلا ندیدم مگر زیبایی
انسانها هر چه بیشتر در امر خاصی شناخت پیدا کنند به همان اندازه نسبت به آن موضوع دقیق و حساس خواهند شد.و به همین گونه است در معرفت الهی .
ازین روست که دوستان خداوند دقیق میشوند به پدیده های پیرامونشان. دیگر به هر چیز گوش فرا نمی دهند وبه هر کلامی لب نمی گشایند،هر نظری را نمی دهند هر فتوایی را صادر نمی کنند ، زیرا که نمیخواهند از هدفشان که همان حقتعالی است بعد پیدا کنند.
و به این صورت به مراتب عالی تری دست می یابند افق دیدشان وسیع و مرغ فکرشان تیزپرواز می گردد. منیت وانانیت به کنار رفته، و حجاب جان برداشته می شود، چنانچه حافظ فرمود
تو خود حجاب خودی از میان برخیز.
عبد خداوند دیگر نمیبیند مگر آنچه را او نشانش دهد نمی شنود مگر آنچه او بگوید، نمیخواهد جز آنچه را او بخواهد. دراین حالت از همصحبتی با او لذت میبرد و طعم مناجات با او را میچشد، هرچه بییشتر ازین شراب مینوشد تشنه تر می شودو تشنۀ معرفت هرگز سیری نمیپذیرد و برای رسیدن به آن سر و جان نمی شناسدو همه چیزش را فدا می کند
مجنون و فرهاد هستی شان را دادند برای لیلی و شیرین آیا عارف به حق جانش را فدای الله نکند؟
زینب سلام الله فرمود: درکربلا هر چه دیدم زیبایی بود. چرا؟ چه دیده بود؟
او از بلندای معرفت سخن میگفت. حسین و یارانش را دید در اوج اوج معرفت وجنون
که فنا شدند در خدا و بریدند از هر چه غیر او .
هر ولییّ میتوانست با یزید زمان خودش بیعت نماید و به آسایش برسد اما این آسایش زودگذر دوری از محبوب را در پی داشت،
هیهات هیهات
که آنها تکه تکه شدند وزیر بار این ذلت نرفتند ذلت دوری و جدایی از خدا ، خدای زیبا و دوست داشتنی
شکنجه ها و زجرها را تحمل کردند چون خدا را فهمیده بودند، دیده بودند.
پیرامون واقعۀ کربلا باید برای خودمان گریه کنیم
که دوریم از عبودیت و معرفتِ زیبایی خداوند