.......
و اما تو ای حسین
با تو چه بگویم
ای خونی که از آن نقطه صحرا جاودان می تپی
و می جوشی
و در بستر زمان جاری هستی
و بر همه نسل ها میگذری
و هر زمین حاصلخیزی را سیراب خون می کنی
و هر بذر شایسته را در زیر خاک می شکافی
و می شکوفانی
و هر نهال تشنه ای را به برگ و بار حیات و خرمی می نشانی
برقی از آن نور را
بر این شبستان سیاه
و نومید ما بیفکن
قطره ای از آن خون را
در بستر خشکیده و نیم مرده ما جاری ساز
و تفی از آتش آن صحرای آتش خیز را
به این زمستان سرد و فسرده ما ببخش!
ای که مرگ سرخ را برگزیدی
تا عاشقانت را از مرگ سیاه برهانی
تا با هر قطره خونت
ملتی را حیات بخشی
و تاریخی را به تپش آری
و کالبد مرده و فسرده عصری را
گرم کنی
و بدان جوشش و خروش زندگی
و عشق و امید دهی
ایمان ما
ملت ما
تاریخ فردای ما
کالبد زمان ما
به تو
و خون تو محتاج است ....
................................................
دیگه هر علمی که می بینم یاد کار شهید میفتم که ماشینش رو فروخت تا برای هیئت علم بخره
هر موقع وارد امامزاده علی اکبر می شم یاد حرف پسرم میفتم که از شهید تعریف میکرد می گفت همیشه دم در امامزاده می ایستاد با اینکه میتونست پست های مهمتری داشته باشه
می گفت شهید نگاه نافذی داشت که نمیشه فراموشش کرد....
خادم هیئت بود هیئت حاج محمود کریمی
همه از اخلاق خوبش تعریف میکنن
از صداقتش محبتش...
ای شهید!
دستی برآر
و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را
از این منجلاب بیرون کش!
عادات سخیف!!!
دروغ
ریا
نزول
کارشکنی
ناشکری
بی حرمتی.....
اینها واقعیه
این صفات در ما رواج پیدا کرده و داره نهادینه میشه
اگه شهدارو دوس داریم و قبولشون داریم
اگه عشق حقیقیمون اباعبداللهه
پس باید یه کم رنگ اونارو پیدا کنیم و راه و روشی که اونا برای زندگی انتخاب کردن در پیش بگیریم....