والشمس تجری لمستقر لها خورشید در مسیر خاص خود در حرکت است
چرا اینقدرصورتت برایم آشناست
نگاهت میکنم
چقدر چشمانت مهربان است
مهربانی ات برایم آشناست
دلم از دوری ات میگیرد
نوای ناب عدالتت چه آشناست
رد پاهایت مانده بر ساحل انقلاب کسی پا روی آن نگذاشته
این غربتت چه آشناست
حق گو حق جو حق خواه
بی هوا بی هوس بی صدا،
جنگیدی با پلیدی وسیاهی ها
رفتی به دیار آلاله ها
آن رفتن و شهادتت چه آشناست
مرهم دل دردمندان
همنوای بینوایان
چرا اینقدر صورتت آشناست
شاید که آیینۀ لطف خداست
شاید شبیه مهربانی مولاست
آه ای رجایی شهادتت شبیه شهادت مولاست
چرا صورتت اینقدر آشناست
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا